در سال 2009 ، آلپینیست ژاپنی کی تانیگوچی تبدیل به نخستین زنی شد که کلنگ طلایی را برای اولین صعود رخ جنوب شرقی کمت به همراه کازویا هیرایده دریافت کرد. درطول سالهای پایانی زندگیش ، تانیگوچی به اکتشاف مسیرهای چالشی جدید پرداخت.
یک روز در عید کریسمس 2015 ، جایی بسیار دور از کوههای بلند ، آسمان آبی بر منطقه سکونت تانیگوچی گسترده شده بود. گرمای خورشید از پنجره آپارتمان کوچک والدین تانیگوچی نفوذ می کرد. این معمولا فضایی دلپذیر می نمود. دیواره ها با تصاویر کی و خانواده اش در کوهها مزین شده بودند ، که قسمتی از کودکی وی را هم نشان می داد. حتی در روزی با هوای اینچنین صاف هم هوکایدو با برف پوشیده شده و سرد است. برای هیستاکه تانیگوچی باور کردنی نبود که دخترش در یک حادثه کوهنوردی چند روز زودتر جان باخته بود.
در 21 دسامبر و در عصرگاه هستاکه در حال مطالعه بود که تلفن زنگ خورد. او گوش می کرد، بدون اینکه کلامی بگوید. کی گم شده بود. او در نزدیکی قله کروداکه سقوط کرده بود. در سمت شمال این کوه صخره هایی وجود دارد که بعضی عمودی هستند. حتی در بین کوهنوردان هم این طرف کوه به خوبی شناخته شده نیست. برنامه کی و همنوردانش این بود که از مسیر شمالی صعود کنند و سپس از سمت دیگر با اسکی فرود بروند.
کی تانیگوچی به آسانی رخ سنگی را صعود کرده و در مسیر قله از طناب خارج شده بود. نفرات پایینی همچنان در حال حمایت بودند که کی ناپدید شد. آنها به سمت قله ادامه دادند و به دنبال وی گشتند، اما هیچ جا اثری از او نبود. دوستانش صخره های شمالی را گشتند. تنها علامتی که آنجا بود یک کملوت بود که در بیس سنگ افتاده بود.
پیشنهاد ویژه موج کوه برای امروز!
-
کاپشن پر فورکلاز MT500 مناسب 10- درجه
نمره 4.40 از 5۸.۹۹۷.۰۰۰ تومان
در روز 24 دسامبر ، شهر چراغانی شده بود. در حالی که دیگران به تعطیلات می رفتند و یا بازمی گشتند. هیستاکه به همراه مادر کی ، ماساکو و برادر و دوستانش تمام شب را بیدار بودند.
برای هیستاکه این دومین شبی بود که با دخترش خداحافظی می کرد. اولین بار در تابستان 18 سالگی کی رخ داده بود. پس از یک سال تحصیل در یک مدرسه امریکایی ، گمان میرفت که او باید در خانه بماند تا خود را برای امتحان ورودی دانشگاه آماده کند. در عوض ، کی فرار کرد، هیچ اثری از او و جایی که رفته بود در کار نبود. سه ماه بعد ، یک نامه رسید که در آن توضیحاتی داده بود.
من اخیرا تغییر کردم. چیزی در قلب من آنقدر تغییر کرده که سرانجام می توانم آنرا حس کنم… من نمی خواهم برای ادامه تحصیل درس بخوانم. چرا که درس خواندن در یک مدرسه و امتحان دادن و…راهی نیست که برای زندگی انتخاب کرده باشم. مادرم به من در قبل یاد داد که نشستن پشت میز و خواندن تنها راه یادگیری نیست. من فکر می کنم که مطالعه پشت یک میز مهم است اما من می خواهم چیز دیگری بیاموزم، انسان بودن یا شاید ، قسمتی از زمین بودن..این پیچ و خم برای من لذتبخش از رفتن در مسیری مستقیم خواهد بود. احتمال دارد اشتباه کنم. ممکن است شکست بخورم. اما ترجیح می دهم در این مسیر زندگی کنم… حالا می خواهم خودم را به چالش بکشم چرا که می خواهم در راه خودم زندگی کنم.
هیستاکه نامه را گرفت و آنرا مکررا خواند. او فکر می کرد که این باید کلید درک دخترش باشد. 4 سال گذشت تا کی را مجددا ببیند. هستاکه دور از خانه در یک شهر بندری کار می کرد. جایی که مدیر یک شرکت فولاد بود. ماساکو، که ویترین مغازه ها را دکور می کرد، در چیبا مانده بود. یک روز به طور غیرمنتظره در جلوی در اتاق پدرش ظاهر شد. کی به او گفت که در حال مطالعه تاریخ و جغرافیا در دانشگاه میجی است و یک کار هم برای کمک به هزینه هایش در پیک دوچرخه ای دارد. او گفت که یک دنیای جذاب را پیدا کرده.. وی به کلوپ دوچرخه سواری دانشگاه پیوسته بود و از آزادی سفر با دوچرخه و خیره شدن به کوهها لذت می برد. او برخی از قله های آسان را با دوستانش صعود کرده بود.
حالا او میخواست برای دو سه روز بعد را قبل از شروع مسافرتی دیگر با دوچرخه به همراه پدرش باشد. هیستاکه از عذرخواهی نکردن دخترش ناراحت نبود و او را به داخل دعوت کرد. پدر کی در او یک درخشندگی میدید چیزی که قبلا هرگز ندیده بود.
آخرین مطالب در موج کوه
بسیاری از افراد جوان زمانی که شروع به کار می کنند رویاهای خود را فراموش می کنند. پس از فارغ التحصیلی در 1998، کی تانیگوچی یک شغل در یک شرکت تبلیغاتی یافت ، اما او هنوز هم تعطیلاتش را به ورزشهای فضای باز اختصاص می داد. مالک یک فروشگاه ورزشهای فضای باز او را به آلپاین کلاب کیو معرفی کرد و او در حال یادگیری صعود مسیرهای سخت بود. در تابستان ، تانیگوچی به تیم باد شرقی پیوست، قوی ترین تیم ماجراجویی در ژاپن. در زمستانها ، آلپ ژاپن Japanese Alps را در می نوردید. او با یک اشتیاق به حرکت درآمده بود. همطنابش هیروشی اوگاوا به من گفت”درشنبه ها، او تمام روز را در کوههای سخت به سر می برد. “
باشگاه ورزشی موج
با غلبه کردن علاقه به کوهستان ، کی تانیگوچی پس از سه سال شغلش را رها کرد. به طور مستقیم هم راهی آلاسکا شد. او هر چیزی که نائومی اومورا ماجراجوی سولوی معروف ژاپنی نوشته بود می خواند. از آنجا که دنالی جایی بود که اومورا در آن جان باخته بود و روحش در آن کوه برجا مانده بود. مسیر کی هم از اینجا به شکلی آغاز شد. ماجراجویی راهی است که تو را به زندگی باز می گرداند.
در سال 2002 کی به تیم پاکسازی اورست پیوست که توسط کن ناگوچی سرپرستی می شد. از اینجا به بعد او تقریبا هر سال به هیمالیا باز می گشت. در طول زمان به سمت مسیرهای نو و صعود به سبک سبکبار کشیده شد. در سال 2009 کی تانیگوچی تبدیل به اولین زنی شد که جایزه کلنگ طلایی را دریافت کرده است. پدر کی هم یک کوهنورد بود، او هم قسمتی از خانواده ای بود که به طور مداوم کتابهای کوهنوردی را می خواندند. او اهمیت اهداف کی را درک می کرد. تلاش روی مسیرهای کشف نشده در کوههای بلند به معنای ورود به دنیای حداکثری ریسک بود. هیستاکه راجع به سناریوهای بدبینانه در این مسیر واقع بین بود. اما قبول اینکه دیگر دخترش را با دوچرخه اش نمی دید دشوار می نمود.
هیستاکه و ماساکو برای مراسم تشیع کی بر روی یک تپه در آبیکو نزدیک دریاچه تگا آماده شدند. پدر و مادر وی به دنبال سنگی از هیمالیا بودند اما چیزی نیافتند. نهایتا سنگی از آلپ با تصویری از کوه تسوکوبا ، یک کوه کوچک مقدس بر مزارش قرار گرفت. روزی که به قول دوستانش میشد بهار را حس کنی..26 مارس. باد گرم بود و پایین تپه ها شکوفه ها هم سربرآورده بودند.
پیشنهاد ویژه موج کوه برای امروز!
-
چادر اتوماتیک دو نفره پاویلو Pavillo™ Coolquick 2
نمره 3.50 از 5۱.۹۹۷.۰۰۰ تومان
من مزار او را در تابستان دیدم. کی و من برای 15 سال با همدیگر دوست بودیم. در سال 2001 در زمانی که هنوز در کالج بودم، کنجکاویم نسبت به 8000 متری ها رشد کرد و به همراه کازویا هیرایده چوآیو را صعود کردم که بعدا هم طناب کی شد. به عنوان جشن بازگشتمان، کن نوگوچی یک مهمانی در توکیو ترتیب داد. در اتاق نور چهره یک زن را روشن کرده بود. می خواستم با او وارد گفتگو شوم اما فضا شلوغ بود و نتوانستم یک محاوره واقعی را آغاز کنم. بعدا زمانی که ناگوچی من را به کی معرفی کرد، او به من گفت که او به خاطر غذای مجانی آنجا بوده است. کی خندید. به یاد دارم که فکر می کردم این زن همیشه رک و راست خواهد بود. ویژگی که من تحسین می کردم.
پس از فارغ التحصیلی ، فعالیتم را به عنوان یک خبرنگار آغاز کردم. با سفر به کوههای مختلف برای تهیه گزارش و برنامه های تلویزیونی ، اغلب کی را میدیدم که به عنوان راهنما فعالیت می کرد. او فعالیتهای دیگری هم می کرد، رفتن به پناهگاههای کوهنوردی برای تبلیغ آبجو و یک تسهیل کننده در یک شرکت آموزش کارآفرینی..در یک موقعیت من و کی ، یک گروه را برای سفری به آلپ سرپرستی کردیم. او همیشه در زمره دوستان خوش بین قرار می گرفت.
در 2011، من درباره آلپینیسم جدی شدم و از کی خواستم که بعضی از تکنیک ها در این رابطه را با من در میان بگذارد. وی پاسخ داد”البته”. آن دسامبر ، کی من را به کوه یاریگاتاکه برد. برخلاف ظاهر کوچکش ، روی سنگ یخزده بسیار خوب کار می کرد. پس از آن روز کوههای زیادی را با هم صعود کردیم. اگر خسته می شدم به من غر میزد”آکیهیرو، توی کوه جای “یک لحظه صبر کن” نیست.
پس از دیدن مزار کی ، به آپارتمان هیستاکه رفتم. ” ریزش سنگ ، بهمن ، خیلی چیزها هست که می تواند در کوه روی دهد، و من تقریبا همیشه انتظار داشتم.” او گفت”اما فکر نمی کردم که در کوروداکه اتفاق بیافتد. ..” هیستاکه ادامه داد”گاهی فکر می کنم.. که این شاید سرنوشت بود. او آمده بود که کارهایی انجام دهد و مسیری را روشن کند و بعد هم به آسمان فرا خوانده شد.”
من به این واقعیت بازگشته بودم که کی در قله ای کوتاهتر از 2000 متر جان باخته بود. یک نکته سخت برای درک کردن برای همه کسانی که او را می شناختند. در کوهها او جایی یافته بود که می توانست از همه محدودیت ها رها شود. شاید او داشت با خود قبلیش می جنگید.
پیشنهاد ویژه موج کوه برای امروز!
-
چادر 3 نفره هیلمن مدل HN03 سه فصل
نمره 4.00 از 5۴.۲۹۵.۰۰۰ تومان
زمانی که با همکلاسی های قبلی او صحبت می کردم، به من گفتند که از تلاش وی در کوههای بلند شگفت زده بودند. آنها او را به عنوان یک دانش آموز ساکت که به مطالعه و آشپزی علاقه داشت می شناختند. سیستم آموزشی که همه میشناسیم.
اما کی هیچگاه در این سیستم شورش نکرد. درعوض، او کاملا ساکت در دنیای کتابها غرق شد. در طول زمان ذهنش رشد کرد، و بیشتر و بیشتر به درون تصویرسازی ذهنی خویش رفت. در واقع این تصاویر ذهنی او بودند که در زمانهای بعد تصویر کی تانیگوچی را ساختند.
به عنوان یک دانش آموز طبقه متوسط ، کی تنها می توانست رویاهایش را در دنیایی فانتزی دنبال کند. من فکر می کنم که او می خواست همیشه یک نسخه آزادتر از خودش باشد.
در دوره دبیرستان ، رقابت برای ورود به دانشگاه چیزی پذیرفته شده بود، و کی دیگر نمی توانست تجسماتش را پنهان کند. او تصمیم گرفت تا دنیای ماورای صفحات کاغذ را ببیند. در این سالها بود که شروع به قویتر شدن به عنوان یک کوهنورد کرد. او تبدیل به کسی شده بود که داشت خودش را بهتر می فهمید. و در این سالها بود که اعتماد به نفسش رشد کرد.
در حدود سالهای 2000 میلادی ، کازویا هیرایده نیز به دنبال حسی از یک آزادی گسترش یافته بود. قبلا من و او چوآیو را صعود کرده بودیم، او یک عضو خوب باشگاه ترک اند فیلد دانشگاه توکای بود.
در سال 2004 هیرایده و کوهنورد دیگر کازیو توبیتا، عازم صعود اسپانتیک در قراقوروم شدند. در آنجا 17 سال قبل کوهنوردان بریتانیایی میک فاولر و ویکتور ساندرس یک صعود تاریخی در ستون طلایی انجام داده بودند. نتیجه ای خاص در آنجا گرفت”صعود به کوهها چه معنایی دارد؟ اگر نتوانی از آنها درسی بگیری؟ در آنجا جام طلایی نیست فقط شاید رنگین کمان باشد”
در آن زمان هیرایده در یک فروشگاه کوهنوردی کار می کرد، جایی که کی را مجددا دید. زمانی که او از ستون طلایی حرف میزد کی ناگهان گفت”من می خواهم آنجا بروم”
در طول برنامه قله طلایی ، او و همنوردانش با طوفان های سخت و شیبهای در معرض بهمن روبرو شدند. زمانی که توبیتا خوب نبود، هیرایده و کی نخستین صعود مسیر شمال غربی را به پایان رساندند(مسیری که فاولر و ساندرز از آن پایین آمده بودند) پس از آن هیرایده و تانیگوچی به رخ شمالی لیلاپیک رفتند. ..
در کوهها ، مانند بودن در یک سرزمین جادویی که شکل رویاها را تغییر می دهند، هرگز نمی دانید که چه پیش خواهد آمد. کی تانیگوچی بارها و بارها پا به کوهستان گذاشت و هر بار متفاوت از آن خارج شد..
نوشته : آکیهیرو اوشی بازگردان و تلخیص موج کوه
باشگاه ورزشی موج / دکتر مهدی جباریان
چقدر این پست مفید بود؟
ستاره چپ بیشترین امتیاز
میانگین امتیاز 0 / 5. تعداد آرا: 0
تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.
یک نظر در “کی تانیگوچی ، جعبه پاندورا”
در آنجا جام طلایی نیست فقط شاید رنگین کمان باشد