موریس هرزوگ زمانی که در 3 ژوئن 1950 به همراه لوئیس لاشنال اولین انسان هایی بودند که به قله یک کوه 8000 متری – آناپورنا در مرکز نپال – رسیدند، تبدیل به قهرمان فرانسه شد. این موفقیت اما با هزینه گزافی همراه بود. هرزوگ در حالت خلسه ناشی از ارتفاع به قله رسید و پس از یک فرود کابوسآمیز، تمام انگشتان دست و پای خود را بر اثر سرمازدگی شدید از دست داد.
هرزوگ در پایان کتاب آناپورنا، پرفروشترین گزارش او از این ماجراجویی، نوشت: «آناپورنا، که دست خالی به سویش رفته بودیم، گنجینهای بود که باید بقیه روزهای عمرمان را با آن زندگی کنیم». برای او، علیرغم قطع عضو، این حقیقت ثابت شد. هرزوگ به عنوان یک سیاستمدار و تاجر در ادامه مسیر زندگی خود پیشرفت کرد.
تا اینکه در سال 1996 مشخص شد که هرزوگ نقش مهمی در آناپورنا گذاشته است.
این هرزوگ بود که مصمم شد زمانی که لاشنال از ترس سرمازدگی توصیه به عقب نشینی کرد، ادامه دهد. او نوشت: «تمام وجودم علیه این ایده شورید. امروز ما در حال تقدیس یک آرمان بودیم و هیچ فداکاری خیلی بزرگ نبود.» بدون چنین عزمی، پرچم فرانسه در تاج آناپورنا به اهتزاز در نمی آمد.
پیشنهاد ویژه موج کوه برای امروز!
- دمبل 4 کیلویی × 2 عدد روکشدار شش ضلعی ۵۹۹.۰۰۰ تومان
فرانسه و باشگاه آلپین فرانسه (CAF) به شدت خواهان پیروزی هیمالیا بودند. عزت نفس ملی به دلیل جنگ پایین آمده بود، در حالی که کوهنوردی تحت سلطه آلمان، اتریش و بریتانیا بود. لوسین دیویس، رئیس CAF، در دوست خود رهبری را دید که می تواند عزت کشور را بازگرداند.
هرتزوگ در لیون متولد شد و بزرگترین فرزند از هشت فرزند بود. او در پاریس حقوق خواند و به مکانهای مرتفع در کلبههای خانوادگی شامونی در پای مون بلان علاقه پیدا کرد. پدر مهندسش هم اهل کوهنوردی بود. در طول جنگ، موریس جوان به پارتیزانها و تفنگداران فرانسوی پیوست – اگرچه گرایشهای کمونیستی آنها با سیاستهای خودش در تضاد بود – و به خاطر اعمالش به عنوان کاپیتان گروهی از مبارزان کوهستانی، نشان کروکس دو گر را دریافت نمود.
برای ما کوه ها آوردگاهی طبیعی بودند که در آنها با بازی در لبه مرگ و زندگی آزادی را یافته بودیم و آزادی برایمان مانند نان ضروری بود.
موریس هرزوگ
هرتزوگ یک مدیر اجرایی در تولید کنندگان تایر Kléber-Colombes شد که کوهنوردی او را محدود کرد و در مورد تصمیم برای انتصاب او به رهبری اکسپدیشن 1950 اختلاف نظر وجود داشت. او یک آلپینیست ماهر بود، اما با مردانی ستارههای اکسپدیشن بودند، هم سطح نبود – لاشنال، لیونل تری و گاستون ربوفات، همه راهنمایان شامونی در لبههای برتر کوهنوردی جهان به شمار می رفتند.
اما درخشش فنی مهم ترین نکته نبود. دیپلماسی و مهارت های سازمانی هم لازم بودند. آنها در حال ورود به قلمرویی تقریبا ناشناخته برای غربی ها بودند. نپال تازه درهای خود را باز می کرد و تقریباً تمام اکسپدیشن های قبلی هیمالیا از شمال اقدام کرده بودند.
آناپورنا هدف اول نبود، بلکه دائولاگیری (8167 متر) هدف اولیه تیم به شمار می رفت. اما پس از سه هفته اغلب خطرناک کاوش در کناره های یخی آن، نگاه خود را به شرق به آناپورنا (8091 متر) معطوف کردند. یک لاما بودایی به آنها هشدار داده بود که داولاگیری “مناسب” نخواهد بود. فصل باران های موسمی نزدیک بود و هنوز ابهامات زیادی وجود داشت. اما آناپورنا اصلا کجا بود؟؟
با رو به پایان گذاشتن زمان، آنها جبهه شمالی آناپورنا را انتخاب کردند، هرچند که خطر بهمن همچنان وجود داشت. هرزوگ امیدوار بود که با لیونل تری برای صعود نهایی قله تلاش کند. این دو در فرم بدنی خوبی بودند. اما به دلیل حمل بار توسط تری، این ترکیب به هم ریخت و در 2 ژوئن هرزوگ و لاشنال که خیلی هم آماده به نظر نمی رسید در کمپ آخر قرار گرفتند. طوفان تقریباً آنها را منفجر کرد و در سپیده دم همچنان به تیرکهای چادر چسبیده بودند.
باشگاه ورزشی موج
هرزوگ قدرت ذهنی خود را “بی حس” توصیف کرد. در آن زمان هوا خوب بود، اما سرمای شدیدی به کاپشنهایشان نفوذ کرد. هرزوگ از خطر سرمازدگی آگاه بود، اما در لاشنال، که شغل او به عنوان یک راهنما به تحرک کامل بستگی داشت، به یک ترس تبدیل شد. هرتزوگ را گرفت و گفت: اگر برگردم، چه میکنی؟ تصاویر از سر هرتزوگ از “قهرمانی های روزانه” تیم و مشکلاتی که بر آنها غلبه کرده بودند گذشت. او پاسخ داد: “من باید خودم ادامه دهم.” و لاشنال گفت که او را دنبال خواهد کرد.
این یک تصمیم اشتباه بود و مسئولیت بر عهده هرزوگ بود. انگیزه لاشنال وظیفهاش بهعنوان یک راهنما و دوست بود، همانطور که با انتشار دفتر خاطرات کامل او در سالها پیش، عاری از سانسور قبلی توسط دیویس و هرزوگ، آشکار شد. لاشنال نوشت: “حدس می زدم که اگر تنها ادامه دهد، دیگر برنمی گردد. برای او و تنها او بود که من برنگشتم.”
هرتزوگ به حالت خلسه لغزید، شادی بزرگی در درونش موج زد و به نردبان درخشان سنت ترزای آویلا فکر کرد. با نفس نفس زدن به قله رسیدند، یک تاج یخی . لاشنال وقتی که رهبر رویاهای او پرچم فرانسه را برای عکس به اهتزاز درآورد، مضطرب شد و وقتی پرچم کلبر-کلومب را برافراشته داشت، خشمگین گردید- لاشنال و ربوفات برای جلوگیری از انتشار عکس پرچم لاستیک توطئه کردند. این شرکت همانجایی بود که هرزوگ در آن کار می کرد.
پیشنهاد ویژه موج کوه برای امروز!
-
چادر 4 فصل نیچرهایک مدل ایگلو
نمره 3.89 از 5۲۴.۴۶۷.۰۰۰ تومان
اینکه این دو نفر از فرود جان سالم به در بردند تقریباً معجزه آسا است. جایی نه چندان دور از قله، هرزوگ در حالی که دستکشهایش را به پرواز درآمده بودند، ناامیدانه آنها را تماشا می کرد. ربوفات و تری او را با خوشحالی در کمپ 5 پذیرفتند، اما وقتی تری دست هرتزوگ را فشرد، لبخند محو شد: “مومو – دستانت!” پس از یک شب افتضاح که برای ماساژ دادن اندام های سرمازده گذرانده بودند، این چهار نفر در میان بارش برف به سختی ادامه دادند. خسته و گمشده، بیهوده تلاش کردند تا کمپ بعدی را بیابند. سپس لشنال در شکاف ناپدید شد و این غار یخی تبدیل به بیواک جهنمی آنها گردید. صبح روز بعد، پس از تلاش برای یافتن کفش های مدفون در زیر برف، تری به سختی توانست هرزوگ را از غار بالا بکشد.
لاشنال هذیان می گفت و تری و ربوفات دچار برف کوری شده بودند چرا که عینک خود را برای دیدن در طوفان روز قبل برداشته بودند. هرزوگ متقاعد شده بود که مرگ نزدیک است. او به تری گفت: «همه چیز برای من تمام شده است. “ادامه بده – شانس داری.” اما تری، او را ترک نکرد.
هرزوگ به لطف وفاداری رفقای خود، شرپاهای خستگی ناپذیری که او را برای هفتهها در زمینهای دشوار حمل میکردند و دکتر ژاک اودوت، افسر پزشکی تیم، که در مسیر جنگل و بعداً در واگنهای راهآهن هند قطع عضو و تزریق شریان انجام داد، زنده ماند. اما انگشتها…..کوهنوردان بریتانیایی این قسمت از درام را از طریق تصنیف طنز تام پتی که با آهنگ «بیست انگشت کوچک» خوانده شده است، بهتر می شناسند: «در واگن راه آهن شرقی که رودخانه گنگ در آن جریان دارد/ بیست انگشت کوچک پا و بیست انگشت کوچک دست وجود دارد». به زبان خودمانی انگشتهایش در مسیر جاماند.
هرتزوگ از پله های هواپیما در اورلی قهرمانانه به پایین برده شد. روزهای صعود او به پایان رسیده بود و او انرژی خود را در اتاق های هیئت مدیره و امور عمومی صرف کرد. شارل دوگل، او را به عنوان وزیر ورزش و جوانان منصوب نمودو بعدها – 1968-1977 – شهردار شامونی محبوبش شد. او قهرمان تونل مون بلان بود و به عنوان رئیس شرکت مادر آن خدمت می کرد.
آناپورنا هنوز هم پرفروشترین کتاب کوهنوردی تا کنون است – تا 15 میلیون نسخه – اگرچه حق امتیاز آن نه به نویسنده آن، بلکه به سفرهای بعدی تعلق گرفت. هرزوگ آن را از روی تخت بیمارستان خود دیکته کرد زیرا او در یک سال 12 عمل جراحی انجام داد. بهتر است این کتاب همراه با True Summit (2000) خوانده شود که در آن دیوید رابرتز گزارش هایی را که در سال 1996 ظاهر شد را با زندگی نامه ای از دفترچه های ربوفات و نشنال تجزیه و تحلیل می کند.
پیشنهاد ویژه موج کوه برای امروز!
-
چادر 4 فصل نیچرهایک مدل ایگلو
نمره 3.89 از 5۲۴.۴۶۷.۰۰۰ تومان
هرتزوگ در پنج سال اول حقوق انحصاری داستان را داشت. با پایان یافتن مهلت، لاشنال در شکافی بالای شامونی اسکی کرد و کشته شد. رابرتز نوشت، پس از ویرایش دفترچههایش توسط دیویس و هرتزوگ، آنچه پدیدار شد، «ماست مالی بود» بود.
این اکسپدیشن به وضوح یک ماجرای پیچیده تر از آنچه در ابتدا ارایه شده بود تداعی می کرد. هرزوگ بخشی از درخشش نجیبانه خود را از دست داد و این سه راهنما پس از مرگ به شهرت بیشتری رسیدند. اما وقتی رابرتز در سال 1999 از او پرسید که آیا عصبانیت او را آزار داده است، هرزوگ که مثل همیشه باوقار بود، گفت که وجدانش راحت است. با این حال، اولین صعود آناپورنا یکی از بزرگترین حماسه های کوهنوردی به شمار می رود.
موریس هرزوگ، کوهنورد، تاجر وسیاستمدار: متولد 15 ژانویه 1919 در لیون فرانسه. ازدواج اول در سال 1964 طلاق در سال 1976 دو فرزند یک پسر و یک دختر – ازدواج دوم در سال 1976 یک پسر یک دختر – او در 13 دسامبر 2012 درگذشت.
چقدر این پست مفید بود؟
ستاره چپ بیشترین امتیاز
میانگین امتیاز 0 / 5. تعداد آرا: 0
تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.