سرما که چون خنجری یخی در غار برفی نفوذ میکرد، پیتر متکالف را از خوابی ناآرام بیدار کرد. گویی بوران بیرحم زمستان، نغمهی مرگ را در گوشش زمزمه میکرد. او و یارانش، گلن راندال و پیت آتاناس، در چنگال بیامان سرمازدگی و خستگی اسیر شده بودند. نُه روز طاقتفرسا را در دل کوه هانتر، بر فراز خط الراس جنوب شرقی، سپری کرده بودند و اکنون، آذوقهشان به ته رسیده بود. گویی امیدی برای رهایی از این کابوس یخی وجود نداشت.
پیتر بعدها در خاطرات خود نوشت: “گویی درکی تلخ و ناگفته در وجودمان ریشه دوانده بود. دیگر رمقی برای بازگشت از این مسیر هولناک باقی نمانده بود و وحشت از ناشناختهای که در پیش رومان بود، بر جانمان چنگ انداخته بود. تنها یک راه نجات باقی مانده بود…صعود”
سالها پیش، در میان خرابههای غبار گرفتهی شهر نیویورک، روح ماجراجویی در وجود پیتر جوان جوانه زده بود. با آن عینک ته استکانی و قامتی نحیف، در میان آن ویرانهها پرسه میزد و با کنجکاوی کودکانه، زیر و بم ضایعات صنعتی را جستجو میکرد، به امید یافتن قورباغه یا ماری سرگردان. دور از قید و بند والدین، در دنیای خیالی خود غرق میشد و در آن، دانههای استقلال و دلدادگی به آزادی طبیعت، در وجودش ریشه میدواند.
در سن 14 سالگی، گویی دریچهای نو به دنیای او گشوده شد. سفری با گروه پیشاهنگی به کوههای گانکس، سرآغازی برای عشقی بیپایان بود. پیتر با شور و اشتیاق در این صعود شرکت کرد و گویی گمشدهی خود را در میان قلههای سر به فلک کشیده یافته بود. او خود اذعان میدارد: “کوهنوردی، دریچهای به سوی دنیایی از تمرکز و آرامش ذهنی برایم گشود. گویی تمام وجودم در این عرصه معنا مییافت.”
پیشنهاد ویژه موج کوه برای امروز!
-
کفش تریل رانینگ و اسکای رانینگ سالامون مدل سوپرکراس
نمره 3.67 از 5۲.۹۹۰.۰۰۰ تومان
تنها یک سال پس از آن صعود به یادماندنی، پیتر نخستین گام در مسیر ماجراجوییهای بزرگ را برداشت. سفری به کوه رابسون در کانادا، در کنار دوستانش لیف پاترسون، لینکلن استولر و جانی واترمن. در آن صعود جسورانه، نامشان به عنوان جوانترین فاتحان دیوارهی کاین در تاریخ کوهنوردی ثبت شد.
در دامنهی یخی هانتر
تا سن 24 سالگی، پیتر سه سفر اکتشافی به آلاسکا و چندین صعود بکر را در کارنامهی خود ثبت کرده بود. زندگی او در تار و پود کوهنوردی تنیده شده بود و هویت خود را در این قبیله و در این ورزش جستجو میکرد. در ذهن او، یک مسیر خاص خودنمایی میکرد، مسیری به غایت زیبا و ظریف که او را به مرز وسواس کشانده بود. تعهد او به صعود این مسیر، یعنی خط الراس جنوب شرقی کوه هانتر، آنقدر قوی بود که در سال 1980 قلم به دست گرفت و در نامهای به والدینش، هدف خود را برای انجام اولین صعود آلپی این مسیر شرح داد. او به روشنی از خطر مرگ آگاه بود و این آگاهی را بیباکانه در نامهاش آشکار کرد.
در آخرین روز از آوریل 1980، پیتر به همراه گلن و پیت راهی تالکیتنا شد. نقشه آنها صعود از خط الراس، عبور از فلات چند مایلی قله و فرود از طریق یال غربی چهار مایلی بود. پیتر سال قبل در یک روز از خط الراس یخزدهی واکر بالا رفته بود و با محاسباتی خوشبینانه، صعود هانتر را شش روز تخمین زده بود. آنها با توشهای به اندازهی این برآورد خوشبینانه، راهی کوه شدند.
اما به محض رسیدن به کوه، سرعتشان به شدت کاهش یافت. تا روز پنجم، صخرههای وقتگیر، گامهایشان را کند کرده بودند. بخشی از این صخرهها پیتر را مجبور به استفاده از تکنیک پیچیدهی صعود مصنوعی با درجه A3 کرد، در حالی که صدای کرامپون هایشان در فضا طنینانداز میشد. گلن بر لبهای آویخته غلبه کرد و در آن لحظه فهمیدند که راه برگشتی وجود ندارد. فردای آن روز، که باید آخرین روز حضورشان در کوه میبود، پیتر، گلن و پیت ایدهی بازگشت را رها کردند.
پیتر با لحنی حماسی گفت: «مهمترین بصیرت ناگهانی در آن لحظه این بود که میتوانستیم هدر دادن انرژی برای یافتن راه برگشت را متوقف کنیم. این درک مشترک بین ما سه نفر، گویی باری سنگین را از دوشمان برداشت. دیگر فرار، گزینهی در میان نبود.»
با این اوصاف، در حالی که تقریباً هیچ غذایی برایشان باقی نمانده بود، به پیشروی ادامه دادند. انگشتان گلن یخ زد، تاول زد و خونریزی کرد. توفانهایی سهمگین میخروشیدند و کوهنوردان را در گرداب برف و بوران میبلعیدند. هر شب، پیتر انگشتان چوبیاش را با گرمای شکم پیت تسکین میداد. هر سه نفرشان آب داغ مینوشیدند و دگزدرین قورت میدادند، چرا که آخرین ذخیرهی غذایشان هم تمام شده بود. سرانجام، به یال تیغه چاقویی ناهموار، باریک و دارای نقاب رسیدند. این یال که اولین گروه صعودکننده آنرا هپی کابوی پیناکلز «سوزنی های گاوچران خوشحال» نامیده بودند، حتی یک پا پهنا نداشت و پیتر دو ساعت را بدون هیچگونه حمایتی بر روی آن گذراند و به تراشههای یخ سست ضربه میزد. با رسیدن به انتهای دیگر یال در میان موجی از آسودگی، پیتر رو به باد فریاد زد: «زندهام! زندهام!»
باشگاه ورزشی موج
این سه نفر دیگر حتی تلاش نمیکردند حدس بزنند که کی بالاخره از کوه پایین میآیند. آنها به سادگی به پیشروی ادامه میدادند، روی هر قدم و هر شیب به طور جداگانه تمرکز میکردند و با این استدلال که اگر از موانع پیشین عبور کردهاند، مطمئناً میتوانند از آنچه در پیش است نیز عبور کنند. و در روز سیزدهم، آنها به کمپ اصلی کاهیلتنا رسیدند، لاغر و هذیانگویان!. چهرهشان چنان دگرگون شده بود که پیتر مجبور شد خودش را به دوست خوبش، چارلی فاولر، معرفی کند.
پیتر گفت: «کوه هانتر یکی از آن تجربههایی بود که حاضر نیستم هیچ چیز دیگری را در زندگیام با آن معاوضه کنم، و حاضر نیستم هیچ چیز دیگری را در زندگیام برای تکرار آن تجربه فدا کنم. احتمالاً آدم فقط یک بار در زندگی چنین تجربهای را از سر میگذراند.»
صعود کوه هانتر به نقطهی عطفی برای پیتر تبدیل شد، جایی که میتوانست از آن برای ارزیابی و کسب قدرت الهام بگیرد. پس از غلبه بر خط الراس جنوب شرقی، در حالی که خطر مرگ همواره در کمین بود، ریسکهای تجارت و زندگی بسیار کماهمیتتر به نظر میرسیدند. نه سال بعد، او تعهد و قدرتی را که در کوه هانتر یافته بود، با خود به همراه برد و کمپانی بلک دیاموند را تأسیس کرد. پیتر بعدا گفت: «میتوانم با اطمینان بگویم که اگر آن تجربه در هانتر را نداشتم، هیچ بلک دیاموندی هم وجود نداشت.»
پیشنهاد ویژه موج کوه برای امروز!
- جوراب ساق متوسط سالیوا SALEWA مدل SZ-1815 ۱۶۲.۰۰۰ تومان
از کوه هانتر، پیتر درک عمیقی از تعهد، رهبری و پشتکار را با خود به همراه آورد. همانطور که او در خط الراس جنوب شرقی عمل کرد، این مالک کسب و کار نیز چالشهای پیچیده را به اجزای کوچکتر تقسیم کرد، هر روز را به تنهایی در نظر گرفت و مطمئن بود که اگر اعضای بلک دیاموند تا اینجا پیش آمدهاند، میتوانند بر موانع پیش رو نیز غلبه کنند. و اکنون، سال ها پس از تأسیس، بلک دیاموند همان ارزشهایی را در هسته خود حمل میکند که پیتر از کوه هانتر به ارث برد: تعهدی پرشور، عزم راسخ و عشق عمیق به کوهستانها و زندگیهایی که در آنها شکل میگیرد.
چقدر این پست مفید بود؟
ستاره چپ بیشترین امتیاز
میانگین امتیاز 4.2 / 5. تعداد آرا: 6
تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.