در بالای سرمن انگار یک درغول آسا در حال بسته شدن است که زوزه می کشد. برف توسط باد متراکم شده و به همجا می خورد. مهمترین چیز این است که نفس نکشی! تبریخهایم را محکم گرفتم و به دیواره چسبیدم. یک حجم بزرگ برفی از بالای سرم به پایین ریخت. بار دوم ، بیشتر.. اگر چند متر پایینتر بودم کارم تمام بود.. اینجا حداقل سنگ من را حفظ می کرد… جایی برای چادر نیست….
نزدیک تاریکی هواست ، شاید نهایتا یک ساعت تا غروب مانده باشد. در میان برف و تاریکی به سختی می توانم هم طنابم را که 20 متر پایینتر در چپ من ایستاده ببینم. از بالا ، از چپ و از راست ، این بهمن ها هستند که غرش کنان به پایین میریزند. با ریختن بعدی از بالای سرم ، من دوباره به تبریخهایم می چسبم. من مجبورم که پیش ویتالی برگردم. جای خوبی برای چادر زدن آنجا وجود ندارد، اما حداقل این برف دیوانه بر سرش خراب نمی شود. به نظر میرسد هر سه چهار دقیقه یک بهمن میریزد. به سرعت پس از ریختن بعدی از دهلیز عبور کردم و خودم را به آن طرف رساندم. بادی که از بالا می وزید علامت بهمن بعدی بود.
“سمت راستت رو دیدی؟ اونا چی بودند؟”
“لعنتی ، یک رودخونه از بهمن”
پیشنهاد ویژه موج کوه برای امروز!
-
تیشرت مردانه اسلیم فیت 361
نمره 4.00 از 5۴۴۱.۰۰۰ تومان
“بنابراین مجبوریم یک جا ، همینجا بکنیم.”
یک یخچال انگار در بالای سرمان آویزان بود که اصلا معلوم نبود کی بشکند. برنامه ما این بود که امشب را بسیار بالاتر از این و درسمت راست ، جایی به نسبه امن باشیم، اما شرایط و هوا طوری دیگری تصمیم گرفته بودند. طوفان به ما اجازه حرکت نمی داد. شروع به بریدن یخ سخت برای سه ساعت زیر نور هدلمپ کردیم تا جایی برای چادرباز کنیم. شیب خیلی زیاد بود و کار به سختی جلو میرفت. نهایتا به سنگ خوردیم و چادرمان را زدیم ، البته نصف چادر روی هوا معلق بود. ما چادر را به سنگ برای حمایت متصل کردیم و یک زیر انداز هم روی آن فیکس کردیم که برفی که از بالا می آمد را منحرف کند.
بارش برف کمی آرام تر شده بود و درساعت 10:30 نهایتا به چادر خزیدیم. ما همه چیز را به کارگاه متصل کردیم. کوله ها ، کفش ها ، دستکش ها..شروع به خوردن و آشامیدن تا جایی که می توانستیم کردیم. ما هنوز در ارتفاع 5400 متری بودیم ، و اشتهایمان خوب بود. در حدود ساعت 1 صبح به خوب رفتیم ، در حالی که یک زیرانداز بیشتر در چادر نبود و روی آن با هم کنار آمدیم. هر کدام از ما یک کت پر و یک نصفه کیسه خواب داشتیم که با آن پاها را می پوشاندیم. هنوز هوا خیلی سرد نبود. کوه در تمام شب غرش کرد ، اما رفته رفته آرام شد. با طلوع صبح بهمن ها هم از تکاندن مسکن بدقواره ما دست کشیدند.
فهرست مطالب
Toggleرویای پیروزی در پوبدا
درگیری من راجع به این مسیر در پوبدا 4 سال قبل شروع شده بود ، اما در واقع پیشینه آن به سالها قبل در 1976 باز می گشت. این زمانی بود که در یک کتاب دسته دوم فروشی ، به طور تصادفی کتاب The Spring Behind Nine Ranges را پیدا کردم. یک کتاب مصور با عکس های سیاه و سفید که مسیر زندگی من را تغییر داد. “کلنل سالخورده در چادر گریه می کرد. گریه می کرد، چرا که پوبدا را صعود کرده بود، و اینکه او از پوبدا بازگشته بود….” این عکس ها از کوه پوبدا که البته معنای آن پیروزی است…همیشه با من بود و هیچ وقت مرا رها نکرد. با فرا رسیدن تابستان مانند یک اسب نظامی که به صدای ترومپت واکنش نشان می دهد ، من مشتاق رفتن به یک نقطه بودم ، یخچال اینیلچیک جنوبی ، پای پوبدا.
از 2006 من و ویتالی گورلیک افکارمان را روی رخ شمالی کوهمان متمرکز کرده بودیم. هدف ما یک خط جدید بین مسیر دلار (Smirnov, 1986) به قله اصلی پوبدا و مسیر کلاسیک پوبدای غربی (Medzmariashvilli, 1961) بود. با ایستادن در گذرگاه دیکی در مسیر نرمال ، فرد می تواند تیغه مبهم رخ شمالی را که مستقیما به کمل ، (یک قله و تیغه فرعی در پوبدای غربی) میرسد را ببیند. اسم این قله فرعی از این جهت کمل گذاشته شده است که نقابهای عظیم بالای سرآن مانند کوهان شتر به نظر میرسند. و البته واقعا هم مانند یک شتر ناسازگار است. شیب های جنوبی در معرض بهمن هستند که می تواند خطر جدی برای رسیدن به قله از مسیر غربی آن باشد. به سمت شمال ، جایی که مسیر ما قرار دارد نیز کمل همچنان در معرض بهمن است. ما امید داریم که از طریق صعود نوارهای صخره ای قهوه ای و زرد و مشکی با بالای آن رسیم. دیواره های معلق یخی در این سنگها ما را به یاد ابروهای پرپشت رهبران قبلی شوروی می اندازد. به همراه برفی که دراین هوای خراب در کوه جمع شده بود ، آنها می توانستند نمادی از یک خطر جدی باشند.
ویتالی اکنون 42 ساله است و در آکادمگرودوک ، در همسایگی من زندگی می کند. ما به همراه دوستانمان روزهای زیادی را با هم گذرانده ایم. در سال 2007 از دیواره غربی کی 2 صعود کردیم. ویتالی یک همه فن حریف است که در یخ و سنگ می توان به او اتکا کرد. بدون شک او یک رهبر در پوبدا بود.
باشگاه ورزشی موج
این کوه به سادگی دو بار ما را شکست داده بود. در سال های 2006 و 2008. هر بار ، یک بارش برف دیوانه وار درشب قبل از شروع صعود شروع شده بود. ما در میان صدا ناهنجار بهمن ها بیدار شده و یخچال را بازگشته بودیم. و شاید پشت سرمان پوبدا اینطور می گفت؟”دفعه بعدی آقایان ، الان حوصله ندارم” و البته شاید هم به ما می خندید!
مرتبط : پوبدا ، خانتنگری ، پلنگ برفی ، هم هوایی
هم هوایی
در سال 2009 ، ما با انطباق دادم بیشتر خودمان به شرایط کوه ، رفتنمان را ده روز به تاخیر انداختیم ، بنابراین تقریبا در اواخر آگوست بود که صعودمان را شروع کردیم. برای صعود به پوبدا شما نیاز به یک هم هوایی بسیار خوب دارید و معمولا من به هیمالیا میروم تا یک هشت هزار متری آسان را صعود کنم یا اینکه دو یا سه بار قبل از صعود پوبدا خانتنگری را صعود می کنم. من در سال 2009 ماناسلو را صعود کرده بودم . ویتالی هم خیلی سریع هم هوا می شد ، بنابراین ما فقط یک صعود به خانتنگری انجام دادیم.
پیشنهاد ویژه موج کوه برای امروز!
- کمربند ورزشی تاکتیکال ۲۱۸.۰۰۰ تومان
در اواسط آگوست ما قله خانتنگری در حدود 7000 متر را صعود کردیم.. پس از قدری استراحت نیز خودما را برای صعود آماده نمودیم. هوا شروع به خراب شدن کرد ، با مقدار کمی بارش برف در هر روز عصر. این زنگ خطر درباره این بود که باید عجله کنیم. رخ شمالی آفتاب زیادی به خود نمی بیند و یک طوفان بزرگ می تواند فصل صعود را به پایان برساند.
در 18 آگوست ما با هلی کوپتر به آخر یخچال در پای گذرگاه دیکی رفتیم که چند ساعتی کارمان را جلو انداخت. ما شروع به بررسی فلات یخچالی و مسیر کردیم. قسمت یخچالی با برف تازه پوشیده شده بود. در شب باز هم بارش برف شروع شد.
آیا این پایان است؟ آیا باید به بیس کمپ باز می گشتیم؟ ما در غم و نا امیدی فرو رفته بودیم. اما تصمیم گرفتیم یک روز دیگر در چادر بمانیم. گاه و بیگاه باد بهمن های اطراف چادر ما را می خواباند. ما برای یک معجزه صبر کردی، اگر باز گردیم ، زمان دیگری برای تلاش مجدد نخواهیم داشت. و معجزه اتفاق افتاد!
بعد از نیمروز بارش برف قطع شد ، و مه ناپدید گردید و دیواره آرام شد. در آسمان شب هم ستاره ها پدیدار شدند.
شروع صعود
صبح زود در 20 آگوست ما به سرعت 2 کیلومتر تا پای دیواره را طی کردیم ، البته خوب با سرعتی که می توانستیم ، چرا که برف سرعتمان را می گرفت. در زیر دیواره توانستیم یک نفس راحت بکشیم ، یک قورت از فلاسک و دوباره شروع حرکت. از اینجا دیواره ساکن بود. حدود یک و نیم ساعت طول کشید تا از یک قسمت 5 متری با صعود مصنوعی عبور کنیم. در میان روز یک بهمن عظیم یخ در سمت چپ و دو ساعت بعد یک بهمن بزرگ پودری در سمت راست ما فرو ریختند.
پیشنهاد ویژه موج کوه برای امروز!
-
شلوار بیس 3/4 لاریمو LARIMO چهار فصل
نمره 4.00 از 5۱.۰۹۰.۰۰۰ تومان
بالاتر از فلات برفی دوم ، ما به طور مطلق در شیب برفی بی پناه بودیم ، بنابراین سعی می کردیم در پناه برخی از سنگها قرار بگیریم. فکر می کردیم که بسیار بیشتر از این در آن روز صعود کنیم و حداقل تا سطح سراک ها که بالاسرمان هستند جلو برویم.به محض اینکه به سنگها رسیدیم بارش برف مجددا شروع شد. پوبدا شروع به اذیت کردن کرده بود ، حالا باید دنبال پناه باشیم.
بالای سرمن کوه غرش می کرد ، انگار که یک در بزرگ غول آسا بسته می شود. برف در باد متراکم میشد و به پایین می آمد….
آخرین مطالب در موج کوه
- هدفگذاری برای دویدن: اولین گام درست یک دونده
- ماساتسوگو کونیشی، کوهنورد آهنین از سرزمین آفتاب
- قله نقره سر: معرفی و راهنمای صعود
- سه دقیقه سرنوشتساز: تصمیمی که به فاجعه در کوهستان انجامید
- قله زرین کوه، معرفی و راهنمای صعود
و اما ادامه….
ما از روز قبلی خسته بودیم و نمی خواستیم از جایمان تکان بخوریم. بادی نمی وزید و هوا صاف بود ، اما درسایه سردمان شده بود. زمانی که اجاق را روشن کردیم ، یخی که چادر را احاطه کرده بود تبخیر شد. پس از صبحانه به درون این هوای سرد خزیدیم. یخچال هنوز دربالای سرمان معلق بود. ما باید بیرون برویم.
ما شروع به صعود به سمت بالا و راست کردیم. یخ به طور عجیبی سخت بود ، مانند یک صفحه فولادی ، در حالی که از پایین به نظر برف سفت می رسید. به آرامی از زیر خطر یخچال سمت چپ بیرون آمدیم ، وتنها در معرض ریزش سمت راستی بودیم. ما خودمان را پشت سنگها به بالا می کشیدیم تا توهم ایمنی ایجاد کنیم. یک جا در یخ برای شب کندیم. در نیمه شب هم به درست کردن آب و غذا خوردن پرداختیم. آسمان شب صاف اما سرد بود.
سومین روز عین روز دوم بود. دوباره صعود یک قسمت پر شیب و تقریبا نفوذ ناپذیر یخ. ما به آرامی کار می کردیم ، اما گام به گام از زیر بهمن بزرگی که بالای سرمان بود درحال خارج شدن بودیم. شب را هم زیر یک نوار از سنگ زرد گذراندیم که قبلا فکر می کردیم در روز اول به اینجا برسیم. مانند هر شب امشب هم تا نیمه شب کار کردیم و بعد درون چادر خزیدیم. محل شبمانی ما تنها برای نیمی از چادر جا داشت. ما تنها برای دوشب این برنامه یک جای خواب کامل داشتیم.
حالا و نهایتا شروع به صعود فسمت بالایی دیواره سنگی کرده بودیم ، اگر بتوان اسم آنرا سنگ گذاشت. ما می توانستیم درون این سنگ زرد پوسیده با تبرهایمان گیره درست کنیم. بوی گوگرد هوا را پر کرده بود. کارگاههای حمایت هم وحشتناک بودند. گیره ها در زیر دست و پا خرد می شد. و حالا هوا دوباره شروع به بازی در آوردن کرده بود. نوار زرد را در تاریکی تمام کردیم. دوباره جایی برای چادر وجود نداشت. در تاریکی شب و در زیر نور هدلمپ یک جا به اندازه نشستن دو نفر پیدا کردیم. و بالاخره چادر..
خوشبختانه ، هوا به طور کلی در روز پنجم صعود ارام بود. حتی با اینکه ما همچنان در سایه بودیم. ما حتی توانستیم عکاسی کنیم. من یک دوربین بسیار ساده و سبک به همراه داشتم. خوب مسلما یک دوربین حرفه ای برای این سبک صعود سنگین خواهد بود. در پایان روز هم یک جای چادر عالی در یک شیب برفی محکم پیدا کردیم.
روز بعد هوا دوباره بد شد اما آفتابی بود ، و در تمام روز سنگهای پوشیده از برف را صعود می کردیم. شیب مسیر زیاد بود اما کیفیت سنگ بهتر بود و فرند و میخ ها حمایت خوبی می دادند. ما در طول این مسیر از پنج جنس مختلف سنگ عبور کردیم. اغلب در مسیر از پیچ یخ هم برای حمایت استفاده می شد. در امشب هم بخت با ما همراه بود و یک جای چادر خوب دیگر نصیبمان شد.
صبح فردا هوا بدتر شده بود. ما فکر می کردیم که این مسیر را در پنج روز صعود کنیم ، درحالی که الان در روز هفتم هنوز هم مسیر به پایان نرسیده بود. نوار سنگی پیش رو با لایه نازکی از یخ پوشانده شده بود. که صعود آنرا بسیار سخت می کرد. در اینجا ویتالی مجبور شد یک طول را سرطناب صعود کنند و فرود بیاید تا کوله اش را دوباره ببرد. شب پیش رو هم باز جای چادری نیافتیم و طبق سنت شروع به کندن یخ کردیم. چادر هم که دیگر خیس شده بود و این خیسی با برفک زیاد همراه بود. باید یک ساعت استراحت می کردیم تا بتوانیم شروع به برف آب کردن بکنیم.
بالاتر ، ما توانستیم یک مسیر برفی ببینیم که به کمل می رسید. اما باید از برف بدنام تیان شان که روی یخ سخت خوابیده بود رد می شدیم. زمانی که روی چنین برفی پا می گذاری انگار درون رودخانه سر می خوری. ما در اینجا باید با تمام دقت و بدون فشار و تحریک صفحه برفی صعود می کردیم. آرام آرام خودمان را به بالا کشاندیم. به نظر میرسد که به نقابهای کمل بسیار نزدیک باشیم. اما هیچ چیزی نمی توانستیم ببینیم. ما با حسمان جهت یابی می کردیم. باد هم بر ما تازیانه میزد. تا زمانی که صعود می کردی مشکلی نبود اما به محض ایستادن برای حمایت سرما را در استخوانها فرو میکرد.
در یک نقطه که دید داشت مشخص شد که حدود دو تا سه ساعت دیگر تا کمل باید راه باشد. جایی باری چادر وجود نداشت و بدون صحبت ما صعودمان را ادامه دادیم. در ساعت 11 شب ، پس از تراورس در زیر دیواره های عمودی ما خودمان را در پشت مسیر به بالا یافتیم. در اینجا بود که چادر زدیم تا بتوانیم قدری استراحت کنیم. و البته چادر را با پیچ یخ حمایت کردیم.
در صبح باد سختی می وزید. از اینجا تقریبا یکی دو ساعت تا قله پوبدا اصلی راه بود. اما ما حتی راجع به آن بحثی هم نکردیم. فقط می خواستیم که فرار کنیم. در ساعت 8 صبح شعاع دید تقریبا صفر بود. در ده صبح صفر ، در 12 ظهر صفر…نهایتا در دو بعد از ظهر هوا قدری باز شد. ما فورا خودمان را جمع و جور کردیم . مسیر پوبدای غربی را در پیش گرفتیم تا به خانه بازگردیم.
ابرها ما را در بر گرفته بودند و مسیر به نظر بی پایان میرسید. ما اغلب مجبور بودیم قدری صبر کنیم تا مقداری هوا باز شود که از مسیر منحرف نشویم. انرژی و قدرت ما از بین رفته بود. نهایتا ما به پوبدای غربی رسیدیم و به سرعت ارتفاع کم کردیم. یک شب را در 6400 متری گذراندیم. کپسول و باطری چراغ پیشانی هم تمام شده بود.
روز بعد و پس از ده شب در آخرین ساعات خودمان را به بیس کمپ و پیش دوستان رساندیم که با چای و …. منتظر ما بودند. هر کدام از ما بین 12 تا 14 کیلوگرم وزن از دست دادیم.
خلاصه :
گشایش مسیر به سبک آلپی در تیغه کمل (ca 2,000m, 6B) ، رخ شمالی پوبدا ، ویتالی گورلیک و گلب سوکولوف. 20 تا 29 آگوست 2009 . دو مرد 8 شب را در دیواره برای رسیدن به ارتفاع 6950 متری صرف کرده و از مسیر استاندارد پوبدا به پایین بازگشتند.
بیشتر :
دکتر مهدی جباریان / باشگاه ورزشی موج
چقدر این پست مفید بود؟
ستاره چپ بیشترین امتیاز
میانگین امتیاز 0 / 5. تعداد آرا: 0
تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.