آنچه که پیش روی شماست گزارش اولین صعود زمستانی اورست به قلم آندرژ زوادا می باشد. زوادا را بایست یکی از تاثیرگذارترین کوهنوردان در عصر طلایی کوهنوردی لهستان دانست. اولین صعود آنها به یک قله بلندتر از هفت هزار متری در سال 1973 در قله نوشاخ صورت گرفت و ادامه این حرکت به صعود 11 قله هشت هزار متری در زمستان انجامیده است. صعودهایی که نه بر اساس تجهیزات و امکانات ، بلکه بیشتر بر پایه دانش تجمیعی ، اشتیاق و علاقه این مبارزان یخ به سرانجام رسید. هر چند نقش حمایت سیستم کوهنوردی در این صعودها را نباید دست کم گرفت.
مرتبط : اولین صعود زمستانی اورست ، قسمت اول
مرتبط : اولین صعود زمستانی اورست ، قسمت دوم
اولین صعود زمستانی اورست ، قسمت سوم
گردنه جنوبی
در 11 فوریه ، سیچی ، فیوت ، ویلیچکی و هولنیکی حرکت خود را شروع کردند. هر کدام از آنها با گام خود صعود می نمودند. یک صفحه بزرگ یک تکه ، از یخ بلور صعود را بسیار هیجان انگیز کرده بود. آنها به صخره های زرد رسیده و سمت تیغه ژنو ادامه دادند. از این نقطه به سمت بالا یک تراورس از روی سنگها به سمت چپ مسیر می رفت. دقیقا در وسط این قسمت هولنیکی باز می گردد. سه نفر دیگر در ساعت 4 بعد از ظهر بالاخره به گردن جنوبی رسیدند. ترس آنها از تندبادهای خطرناک باعث می شود که سیچی بلافاصله پس از بارگزاری به کمپ 3 بازگردد. فیوت و ویلیچکی تلاش می کنند تا یکی از چادرهای امریکایی را که قدری پیچیده هستند در این شرایط برپا کنند. اما موفق نمی شوند و نهایتا در یک چادر تک تیرک کوچک بیواک می کنند. این کار جان آنها را نجات داد اما فرصت یک استراحت خوب را در تمام شب از آنها گرفت چرا که مجبور شدند تمامی شب چادرشان را برابر طوفان حفظ کنند. اکسیژنی که آنها در طول شب استفاده کرده بودند باعث شده بود که آنها توانشان را حفظ کنند و گرم بمانند اما آنها حتی نتوانسته بودند چای درست کنند. -40 درجه سانتیگراد! طرح اولیه ما برای چادر زدن در یک غار برفی غیر واقع بینانه بود.
پیشنهاد ویژه موج کوه برای امروز!
-
کوله پشتی 40 لیتری بلک دیاموند مدل Speed
نمره 5.00 از 5۱۲.۹۸۶.۰۰۰ تومان
باد مداوم باعث شده بود که همه برف روی گردنه جنوبی جارو شود و همه کپسولهای گاز و اکسیژن و سایر چیزها که از تیم های قبلی برجای مانده بود بیرون بزند. در تمامی طول شب ما با دو نفر در گردنه جنوبی تماس رادیویی داشتیم. شرایط سخت آنها باعث اضطراب و نگرانی همه ما شده بود. یک بحث گسترده در بین کمپ ها وجود داشت ، به خصوص زمانی که سیچی پیشنهاد داد که دو نفر در گردنه جنوبی مسیر را برای صعود به قله ادامه دهند با مخالفت شدید روبرو شد. تمامی موفقیت اکسپدیشن در یک نقطه بحرانی قرار داشت. اگر زنده ماندن برای یک شب در گردنه جنوبی چنین شرایط سختی دارد ، ما چطور می توانستیم به 850 متر بعدی فکر کنیم؟ در حال حاضر چاره ای جز عقب کشیدن نبود.
در صبح 13 فوریه ، دو نفر از گردنه جنوبی به کمپ 3 بازگشتند. ویلیچکی از سرما زدگی در پایش شکایت می کرد و تصمیم گرفت که به کمپ دو بازگردد. فویت تقریبا مستقیم به کمپ اصلی سرازیر شد ، و به سرعت به آنجا رسید.
صعود برای ادامه
من متقاعد شده بودم که آینده اکسپدیشن از دستان من خارج بود. چگونه یک رهبر در چنین شرایطی بدون قدرت است؟ چقدر راحت است که در این شرایط همه چیز را گردن شرایط آب و هوا انداخت؟ اگر می خواستم اکسپدیشن را نجات دهم تنها یک کار برای انجام دادن بود و آن اینکه خودم صعود کنم. همطناب من سوزافیرسکی با من موافق بود که این بهترین راه برای خروج از بن بست است. من نگران این بودم که آیا می توانم به خوبی در یک تلاش 1500 متر را صعود نمایم. من برای اولین بار در کمپ 3 بودم ، و باید فورا به گردنه جنوبی صعود می کردم. ما با اکسیژن صعود می کردیم ، هوا به طور استثنایی ملایم بود ، اما باز هم صعود یک روز کامل زمان گرفت. درست قبل از غروب به گردنه وسیع جنوبی رسیدم، درست پشت سر سوزافیرسکی. گنبد قله اورست در حال درخششی خیره کننده به رنگ بنفش بود. پس از بیرون آوردن ماسک های اکسیژن به سختی می توانستیم یکدیگر را تشخیص دهیم ، چرا که صورتهای ما سرخ و کبود و در هم پیچیده شده بودند.
حرکات ما در این اتمسفر رقیق من را به یاد صحنه های فرود بشر در ماه می انداخت. ما شروع به برپا کردن یک چادر امنی پوتنت برای برپا کردن کمپ 4 کردیم. بالاخره موفق شدیم ، البته با سختی زیاد ، تنها دو تا از تیرک های فایبرگلاس را علم کنیم ، اما آنها برای شکل بشکه مانند چادر کافی بودند. تنها زمانی که ورود به چادر متوجه مزیت این چادرهای جدید شدیم. دو عدد اجاق بوتان روشن کردیم و به سرعت درون چادر گرم شد. این چادر از گورتکس ساخته شده بود که یک تهویه خوب ایجاد می کرد. پس از پهن کردن کیسه خواب با آرامش درون آن قرار گرفتیم چرا که تولید کنندگان امریکایی چادر اعلام کرده بودند اینها تا باد 150 مایل در ساعت هم مقاومت می کنند. اینقدر آرامش ایجاد شد تا از دوستان بیس کمپ بخواهیم که برایمان موزیک پخش کنند.
سیچی و ویلیچکی به سمت بالا
هر بعد از ظهر درباره برنامه های روز بعد صحبت می کردیم. آن بعد از ظهر سیچی و ویلیچکی اعلام کردند که تصمیم دارند به کمپ 3 بازگردند تا مجددا روی قله تلاش کنند. این یک غافلگیری خوشنود کننده برای من بود ، به خصوص پس از ویلیچکی با سرمازدگی درانگشتانش مواجه شده بود و پس از آن هم استراحت زیادی نکرده بود. در همان زمان هم هنریخ گفت که می خواهد از کمپ 3 به کمپ 4 بیاید.
در فردای آنروز سوزافیرسکی صعود کرد ، تا کپسولهای اکسیژن اضافی برای تیم نهایی صعود را با خود بیاورد. وی به 8100 متری رسید و دو کپسول اکسیژن را آنجا قرار داد و بازگشت. من نمی توانستم با او صعود کنم چرا که هم هوایی کافی نداشتم. به جای آن شروع به چک کردن فشار کپسولهای رها شده در گردنه جنوبی کردم و شش کپسول یافتم که فشارشان بیش از 230 بود. بعد از نیم روز ، هنریخ و پاسانگ به کمپ 4 رسیدند. آنها بدون استفاده از اکسیژن صعود کرده و در شرایط خیلی خوبی بودند. ما هنریخ را ترغیب کردیم که در صورت خوب بودن هوا ، فردا برای صعود به قله تلاش کند. ما ماسک های اکسیژن را در آنجا گذاشته و در ساعت 4 بعد از ظهر به پایین سرازیر شدیم.
باشگاه ورزشی موج
من کمبود اکسیژن را به شدت احساس می کردم. سوزافیرسکی در جلوی من بود. و عجله داشت که زودتر بازگردد. پس از غروب تاریکی به سرعت همه جا را فرا گرفت. و من نتوانستم میخ متصل به طناب بعدی را پیدا کنم. سوزافیرسکی اکنون از نوار صخره ای رد شده بود و البته انرژی کافی را نداشت که بازگردد و من را راهنمایی کند. من چراغ خود را روشن کردم ، اما هنوز هم نمی توانستم محل درست را بیابم. مجبور بودم تا در استفاده از باطری ها دقت کنم چرا که در آن هوای به شدت سرد به سرعت از کار می افتادند. تصمیم گرفتم به سمت دیواره یخی تراورس کنم تا شاید طناب های ثابت را پیدا کنم. با سختی زیاد دو جا پا در یخ کندم. به سختی روی نیش جلوی کرامپونم ایستادم. زیر من هزار متر شیب یخی تند قرار داشت که به یک شکاف باز ختم می شد. اما نهایتا عقل پیروز شد و من راه بازگشت خود را در میان صخره ها یافتم. تنها چیزی که یاقی مانده بود، صبر کردن برای طلوع بود. یک جای صاف در یخ کندم و یک دیوار بلوک یخی هم را سمت باد ایجاد کردم. تمام لباسهایی که در کوله داشتم را در آورده و پوشیدم. صبر طولانی من با لرزیدن در سرما آغاز شد. پس از اندک زمانی نورهایی در نزدیکی کمپ 3 دیدم و شروع به علامت دادن کردم تا آنها متوجه شوند که در کجا هستم. سیچی و ویلیچکی با قبول یک ریسک بزرگ برای کمک به من آمدند. در حدود ساعت 2 صبح به من رسیدند و مقداری سوپ گرم به من دادند تا احساس گرما بازگشت. در صبح به محل کمپ سه رسیدم.
مرتبط : آشپزی آلپی ، پوشاک کوهستان ، هم هوایی ، استراتژی های هم هوایی
زیباترین روز زندگی من
مجوز این صعود از 1 دسامبر تا آخر فوریه معتبر بود. اگرچه به صورت زبانی از من قول گرفته شده بود که پس از 15 فوریه تلاشی روی قله انجام نشود. من در 14 فوریه از آنها در خواست کرده بودم که به ما فرصت بیشتری بدهند اما در 15 ام هنوز جوابی به من نرسیده بود. در 15 فوریه ما در پشت بیسیم بیصبرانه منتظر اخبار از گردنه جنوبی بودیم. اگر پاسخ دولتی منفی میشد که این در واقع آخرین تلاش ما روی کوه بود. صعود بدون اکسیژن کمکی ، هنریخ و پاسانگ به ارتفاع 8350 متری رسیده و سپس بازگشته بودند. نهایتا دو روز دیگر هم به ما فرصت داده شد. تنها دو روز! حالا همه چیز به هوا و روحیه های قدرتمند بستگی داشت و امروز 16 فوریه بود. من از سیچی و ویلیچکی که کمپ سه را برای رسیدن به گردنه جنوبی ترک می کردند ، خداحافظی کردم.
پیشنهاد ویژه موج کوه برای امروز!
-
کاپشن وینداستاپر ماموت مدل MT606
نمره 4.75 از 5۱.۳۷۷.۵۰۰ تومان
آنها با اکسیژن صعود می کردند و پس از 5 ساعت به کمپ گردنه رسیدند. در همین زمان هم من به سمت کمپ 2 که سیلیکی ، هنریخ و پاولیکوسکی در آنجا بودند بازگشتم. استراحت اکسپدیشن در بیس کمپ ممکن بود. در طول عصر همه حواس ما به تغییرات هوا بود. در طول شب هم تمام گوشمان به صدای باد بود. دو نفر گردنه جنوبی هم به ما گفتند که در شرایط خوبی قرار دارند. آنها دمای هوای بیرون چادر را خواندند. -42 درجه سانتیگراد!
مرتبط : هنر تحمل کردن ، دنیای عمودی من
8848
در صبح 17 فوریه آنان گزارش دادند که حال شروع صعود هستند. در حالی که هر یک یک کپسول اکسیژن به همراه داشت. از آن لحظه دیگر نمی توانستم بشینم. استرس غیرقابل تحمل بود. امید و ناامیدی در پی هم می آمدند و می رفتند. ساعت ها می آمدند و می رفتند و هنوز هیچ خبری نبود. به عنوان یک احتیاط ایمنی سیلیکی و پاولیکوسکی تا کمپ سه بالا رفتند. سپس در ساعت 2.25 دقیقه صدای سیچی در بیسیم پیچید. ” حدس بزن ما کجاییم؟”سپس ادامه داد:”اگر این به خاطر اورست نبود ، هرگز آرزوی اینجا آمدن را نداشتم.”
خوشحالی ما خارج از وصف بود. این هیجان انگیزترین لحظه زندگی ما بود. اما ما مجبور بودیم به بازگشت ایمن از قله هنوز فکر کنیم. ویلیچکی در انگشتان پایش سرمازدگی داشت ، و هر دوی آنها خسته بودند. اکسیژن آنها هم در قله جنوبی تمام شده بود. ما یک شب سخت دیگر را هم گذراندیم ، زمانی که سیچی اعلام کرد که به کمپ 4 رسیده اما هنوز ویلیچکی باز نگشته است. اما نهایتا همه چیز به خوشی تمام شد و در 19 فوریه کل تیم برای جشن گرفتن در بیس کمپ بودند. ما اولین تیمی بودیم که در زمستان به اورست صعود کرد.! بله همه ما در این موفقیت سهیم بودیم ، چرا که همه در این تلاش مشارکت کردیم تا موفقیت نهایی حاصل شود.
کوهها تنها زمانی معنی پیدا می کنند که کسی آنجا باشد. سپس تجربه ها ، پیروزی ها و شکست ها و احساسات به همراه وی به دره ها باز می گردند. اکنون ، صعود زمستانی اورست در 1980 در پشت سر ما قرار دارد.
پیشنهاد ویژه موج کوه برای امروز!
-
بادگیر مشتی نورث فیس NORTH FACE
نمره 3.50 از 5۴۹۷.۰۰۰ تومان
مرتبط : کریستوف ویلیچکی ، لزک سیچی ، یرزی کوکوچکا ، آندرژ زوادا ، ویتک کورتیکا ، وندا روتکویچ
باشگاه ورزشی سنگنوردی موج / دکتر مهدی جباریان
چقدر این پست مفید بود؟
ستاره چپ بیشترین امتیاز
میانگین امتیاز 0 / 5. تعداد آرا: 0
تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.