
معجزه کوهنوردی: ۱۰ داستان واقعی از بازگشت از مرز مرگ
در دنیای پرخطر و خیرهکننده کوهنوردی، جایی میان یخ و آسمان، انسان بارها و بارها با مرگ روبهرو شده و گاه تنها چیزی که او را نجات داده، نه تجهیزات حرفهای و نه تجربه، بلکه نوعی «معجزه کوهنوردی» بوده است؛ معجزهای که در لحظهای مرموز، رشته زندگی را از لبه پرتگاه بازمیگرداند.
در این مقاله با ۱۰ داستان واقعی و نفسگیر آشنا میشوید؛ ماجراهایی که قهرمانانش در مرز نابودی قرار گرفتند اما به شکلی عجیب، زنده ماندند. هر داستان، گواهی زنده بر این است که اراده انسان، قدرت طبیعت، و شاید چیزی فراتر، میتواند زندگی را از دل مرگ بیرون بکشد.
فهرست مطالب
Toggleماجراهای خواندنی از معجزه های دنیای کوهنوردی: آنان که از مرگ رستند.
۱. معجزهای به نام بک ودرز – فاجعه اورست ۱۹۹۶
در مه ۱۹۹۶، ارتفاعات جهنمی اورست میزبان فاجعهای شد که نامش برای همیشه در تاریخ کوهنوردی ثبت شد. در آن روز مرگبار، ۹ کوهنورد در طوفان سهمگین جبهه جنوبی جان باختند. بک ودرز، یکی از اعضای گروه، در حالی رها شده بود که دچار هیپوترمی شدید، سرمازدگی، و بیهوشی جزئی شده بود. تیم او فکر میکرد که او مرده است.
اما معجزه کوهنوردی رخ داد: او از جا برخاست. بدون اکسیژن، در کولاک، و با نیمهبدن یخزده، قدمبهقدم راه رفت و خود را به کمپ چهارم رساند. بعدها، او بینی، دست راست و چند انگشت دست چپش را از دست داد اما زنده ماند.
پیشنهاد ویژه موج کوه برای امروز!
-
نمره 3.50 از 5۵۸.۰۰۰ تومان
-
«وقتی در آن ارتفاع لعنتی چشم باز کردم، هیچچیز جز سفیدی و سکوت نبود. نه صدا، نه گرما، نه نشانهای از زندگی. اما نمیدانم چرا، حس کردم باید راه بروم. شاید چیزی درونم میدانست که هنوز وقت مردن نیست.»
— بک ودرز / بازمانده فاجعه اورست ۱۹۹۶
این اتفاق بعدها الهامبخش کتاب «هوای رقیق» از جان کراکر شد و در مستندها و فیلمهای سینمایی بازتاب یافت. بک ودرز زنده ماند، اما نه با منطق و تجهیزات، بلکه با چیزی فراتر؛ با نیرویی که فقط میتوان آن را معجزه کوهنوردی نامید.
۲. لمس خلا – بقای جویی سیمپسون
جویی سیمپسون و سیمون یاتس در سال ۱۹۸۵ تصمیم گرفتند رخ جنوبی قله سیولا گرانده در کوههای آند پرو را صعود کنند. این مسیر هرگز پیش از آن صعود نشده بود. آنها سبکبار صعود کردند و بدون کمپ پشتیبانی، وارد منطقهای شدند که بازگشت از آن بهمراتب دشوارتر از صعود بود.
در مسیر بازگشت، پای سیمپسون شکست. یاتس سعی کرد با طناب او را پایین بیاورد. در هوای طوفانی، ناگهان طناب بینشان گیر کرد و یاتس پس از لحظهای دوگانگی اخلاقی، تصمیم گرفت طناب را قطع کند تا خودش زنده بماند.
سیمپسون سقوط کرد، اما نمرد. او وارد شکاف عمیقی شد، اما توانست از آن بالا بیاید. سپس سه روز و نیم، بدون غذا، با پای شکسته، روی یخ خزید و مسافت پنج مایل را تا کمپ طی کرد. او بعدها در کتاب «لمس خلا» نوشت: «در آن لحظات، تنها چیزی که باعث ادامه حرکتم شد، این بود که نمیخواستم بینام و نشان بمیرم.»
۳. کریس بانینگتون و داگ اسکات – بازگشت از قله مرگبار اوگر
۱۳ ژوئیه ۱۹۷۷، کریس بانینگتون و داگ اسکات موفق شدند برای نخستینبار قله صخرهای و وحشی اوگر را در پاکستان فتح کنند. اما جشن صعود دوام نیاورد. در مسیر بازگشت، هر دو دچار حادثه شدند: اسکات دو پایش را شکست و بانینگتون دندههایش ترک برداشت و مشکوک به ذاتالریه شد.
در این ارتفاع و با این وضعیت، هر کوهنوردی شانسی برای بقا ندارد. اما آنها با خزیدن، عقل و درایت، و کمک تیم پشتیبان، توانستند جان سالم به در ببرند. اسکات بعدها گفت: «پیش از این صعود، مفهوم معجزه کوهنوردی برایم شعاری بود، اما حالا آن را زیستهام.»
مرتبط : اوگر، دوپای شکسته
۴. لینکلن هال – یک شب با مغز متورم در ارتفاع ۸۶۰۰ متر
در ۲۵ می ۲۰۰۶، لینکلن هال، کوهنورد استرالیایی، به قله اورست رسید. اما در مسیر بازگشت دچار ادم مغزی شد؛ وضعیتی که موجب توهم، بیحسی و ازکارافتادگی مغز در ارتفاع میشود.
تیم همراهش، پس از چند ساعت تلاش برای پایین آوردنش، ناامید شد و به این نتیجه رسید که او مرده است. جسدش را رها کردند و خبر مرگش در رسانهها منتشر شد.
پیشنهاد ویژه موج کوه برای امروز!
-
نمره 4.00 از 5
-
نمره 4.50 از 5۷۳۹.۰۰۰ تومان
اما صبح روز بعد، تیم دیگری در حال صعود بود که مردی نشسته در برف، با کلاه آفتابی، آنها را صدا زد! هال زنده مانده بود. بدون اکسیژن، بدون غذا، با دمای منفی چند درجه، در ارتفاع مرگ. او بعدها گفت: «همانطور که در تاریکی خوابیده بودم، حس میکردم که اگر بخوابم، دیگر برنمیگردم. در لحظه آخر تصمیم گرفتم بیدار بمانم.»
۵. آرون رالستون – خودقطعکردن دست برای زندگی
آرون رالستون در آوریل ۲۰۰۳ در درهای دورافتاده در یوتا گرفتار شد. تختهسنگی ۳۶۰ کیلویی روی دست راستش افتاد. او ۵ روز با دست گیرکرده در دره ماند. آب و غذا تمام شده بود. در روز پنجم، تصمیم خود را گرفت: باید دستش را ببرد تا زنده بماند.
با چاقویی کند، ابتدا استخوانهایش را شکست، سپس بافتها را برید. او بعدها گفت: «در آن لحظات، تمام رویاها و عشقهایی که هنوز زندگی نکرده بودم، به ذهنم هجوم آوردند. آنها بودند که باعث شدند درد را تحمل کنم.»
کتاب «بین صخره و سنگ» و فیلم سینمایی «۱۲۷ ساعت» بر اساس این ماجرا ساخته شدهاند. این داستان، بار دیگر نشان میدهد که در لحظههای سرنوشتساز، معجزه کوهنوردی گاهی از درون انسان برمیخیزد.
«دستم را که بریدم، درد را حس کردم، اما همزمان لحظهای از آیندهام جلوی چشمم آمد: تولد فرزندم، دویدن در دشت، خندیدن با کسانی که دوستشان دارم. آن لحظه فهمیدم که زندگیام ارزش ادامه دادن دارد.»
— آرون رالستون / نویسنده کتاب “بین صخره و سنگ”
۶. جیم دیویدسون – سقوط در گودال یخی و بازگشت از دل یخ
در ۲۱ ژوئن ۱۹۹۲، جیم دیویدسون و مایک پرایس در حال پایین آمدن از قله راینیر بودند. ناگهان هر دو به گودالی پنهان در برف سقوط کردند. پرایس جان باخت. دیویدسون، تنها و مجروح، پنج ساعت تمام تلاش کرد تا از گودال یخی بالا بیاید.
پیشنهاد ویژه موج کوه برای امروز!
-
نمره 4.50 از 5۱.۹۷۷.۰۰۰ تومان
-
او بعدها نوشت: «دوست داشتم بمیرم. اما حس کردم هنوز کاری مانده که باید انجام بدهم. هنوز زندگیام کامل نشده.» او بعدها به کوهنوردی بازگشت و کتابی در مورد قدرت ذهن در بقا نوشت.
۷. ارلن بلام – رهبری در دل بحران
ارلن بلام، کوهنورد و پژوهشگر آمریکایی، در دهه ۷۰ میلادی زمانی که رهبر تیم زنان کوهنورد در قله دنالی آلاسکا دچار سانحه شد، بهتنهایی فرماندهی گروه را به دست گرفت و آنان را از ارتفاعات خطرناک به پایین هدایت کرد. این اقدام در زمانی صورت گرفت که باور عمومی نسبت به توانایی رهبری زنان در کوهنوردی بسیار محدود بود.
بلام بعدها گفت: «در دل مرگ، شجاعت زاده میشود. آن لحظه بود که فهمیدم برای نجات دیگران میتوانم از تواناییهایی استفاده کنم که حتی خودم از آنها بیخبر بودم.»
او سالها بعد تیمی متشکل از زنان را برای صعود به آناپورنا هدایت کرد. دو نفر از اعضای تیم جان باختند اما بلام بار دیگر از دل حادثه عبور کرد. کتاب «آناپورنا؛ جایی برای زنان» بر اساس همین تجربه نوشته شده و یکی از روایتهای نیرومند در تاریخ زنان کوهنورد است. این داستان، نشانگر آن است که معجزه کوهنوردی همیشه در زنده ماندن جسم نیست؛ گاهی در زنده شدن روح و اعتماد به نفس است.
۸. جیمز سووینی – صدای شخص سوم
در ۱ آوریل ۱۹۸۳، کوهنورد آمریکایی جیمز سووینی به همراه دوستش در رشتهکوه راکی دچار بهمن شد و بیش از ۶۰۰ متر به پایین پرتاب شد. وقتی به هوش آمد، دندههایش شکسته، کمرش ترک خورده، بازوانش آسیبدیده و رباطهای زانو پاره شده بودند. تنها بود، خونریزی داخلی داشت و امیدی به نجات نبود.
او در حال تسلیم شدن به مرگ بود که ناگهان صدایی در ذهنش گفت: «تسلیم نشو.» این صدا – که بسیاری آن را پدیدهی شخص سوم میدانند – در تمام لحظات بحرانی با او سخن میگفت و راه را نشان میداد. در نهایت، اسکیبازانی که برای تمرین آمده بودند، او را پیدا کردند و به پایین رساندند.
دانشمندان این پدیده را نوعی مکانیسم دفاعی مغز میدانند؛ اما بسیاری از کوهنوردان آن را نوعی نیروی برتر یا فرشته نجات میدانند. معجزه کوهنوردی گاهی ممکن است تنها یک صدا باشد؛ صدایی که تو را از پرتگاه بازمیگرداند.
۹. چارلز هوستون – فداکاری برای تیم در K2
در سال ۱۹۵۳، تیمی به رهبری دکتر چارلز هوستون برای صعود به K2 عازم شد. اما یکی از اعضای گروه، آرت گیلکی، در ارتفاع بالا دچار بیماری ترومبوفلبیت شد و توانایی حرکت را از دست داد. هوستون تصمیم گرفت بازگشت گروه را رهبری کند تا جان همه حفظ شود.
در حین فرود، گروه دچار سرخوردگی روی یخ شد و ممکن بود همه کشته شوند. در آن لحظه، پیتر شونینگ با استفاده از کلنگ یخ، تمام اعضا را نجات داد. این حادثه که بعدها «معجزه شونینگ» نام گرفت، یکی از نادرترین نمونههای نجات گروهی در تاریخ کوهنوردی است.
هوستون که بعدها کوهنوردی را رها کرد، تحقیقات گستردهای درباره بیماریهای ارتفاع انجام داد و زندگی بسیاری از کوهنوردان و خلبانان را نجات داد. معجزه کوهنوردی برای او، نه فقط زنده ماندن، بلکه تصمیم به خدمت به دیگران بود.
۱۰. جویی استریتر و جان اِمری – حضور ناپیدای نجاتبخش
در صعودی خطرناک به قلهی هاراموش در پاکستان، تیم چهارنفرهای با بهمن سهمگین مواجه شد. تنها دو نفر، جویی استریتر و جان امری، از آن فاجعه جان سالم به در بردند. هر دو بعدها شهادت دادند که در طول مسیر بازگشت، احساس میکردند شخصی دیگر در کنارشان قدم میزند، با آنها حرف میزند و به آنها امید میدهد.
پدیدهی شخص سوم – که در ماجرای سووینی نیز دیده شد – در گزارش این دو نیز تکرار شد. دانشمندان میگویند این حالت در موقعیتهای انزوا، ارتفاع بالا، و تنش شدید روانی پدید میآید. اما برای کوهنوردانی که در آن لحظات تاریک بودند، این نیروی ناپیدا چیزی جز یک معجزه نبود.
معجزه کوهنوردی؛ نجاتی که فراتر از منطق است
با مرور این ۱۰ داستان حیرتانگیز از نجات در کوهستان، بهوضوح درمییابیم که معجزه کوهنوردی صرفاً یک شعار انگیزشی نیست، بلکه واقعیتی عینی و تکرارشونده در دل سختترین لحظات طبیعت است. در این داستانها، نجات یافتگان معمولاً از مرگ حتمی بازمیگردند؛ در ارتفاعات مرگبار، در سرمای کشنده، بدون تجهیزات یا در تنهایی مطلق.
اما ریشه این معجزهها کجاست؟ در بسیاری از موارد، انسانها خود عامل معجزهاند. تصمیم لحظهای برای ادامه دادن، شهامت در دل ترس، یا حتی عشق به خانواده و دوستان، همان جرقهای است که شعله امید را روشن نگه میدارد. در کنار آن، پدیدههایی مثل «شخص سوم» یا صداهای درونی، نشان میدهد که ذهن انسان در شرایط بحرانی دست به مکانیسمهایی میزند که گاه حیرتآورند.
در کوهنوردی، برخلاف سایر ورزشها، شکست میتواند به معنای مرگ باشد. اما همین واقعیت است که آن را سرشار از معنویت، شهامت، و لحظات فراموشنشدنی کرده است. کوهنوردی فقط یک صعود فیزیکی نیست؛ صعودی درونی به سمت کشفِ مرزهای توان انسان و ارتباطی عمیق با طبیعت است.
اگر از خواندن این مقاله لذت بردید، این مطالب را نیز ببینید:
- 🔗 فیلمهای کوهنوردی که باید ببینید
- 🔗 تاریخچه خونین رخ راخیوت نانگاپاربات
- 🔗 لمس خلا – مستند کوهنوردی جویی سیمپسون
جدول خلاصه: معجزههای کوهنوردی در یک نگاه
نام کوهنورد | محل حادثه | شرایط بحرانی | نتیجه نهایی | نماد معجزه |
---|---|---|---|---|
بک ودرز | اورست، ۱۹۹۶ | هیپوترمی، سرمازدگی شدید | نجات یافت | بازگشت از مرگ پس از رها شدن |
جویی سیمپسون | سیولا گرانده | پای شکسته، سقوط، تنهایی مطلق | نجات یافت | خزیدن ۵ مایل با پای شکسته |
لینکلن هال | اورست، ۲۰۰۶ | ادم مغزی، شبمانی بدون اکسیژن | نجات یافت | زنده ماندن در ارتفاع مرگ |
آرون رالستون | دره یوتا، ۲۰۰۳ | گیر افتادن، بیآبی، قطع عضو | نجات یافت | بریدن دست برای بقا |
کریس بانینگتون | اوگر، ۱۹۷۷ | دنده شکسته، ذاتالریه | نجات یافت | بقا در شرایطی غیرممکن |
ارلن بلام | دنالی، ۱۹۷۰ | سقوط رهبر تیم، فشار روانی رهبری | نجات تیم | شکوفایی رهبری زنان |
جیم دیویدسون | راینیر، ۱۹۹۲ | سقوط در شکاف یخی | نجات یافت | بالا آمدن از گودال مرگ |
جیمز سووینی | راکی، ۱۹۸۳ | سقوط، شکستگی، خونریزی داخلی | نجات یافت | صدای شخص سوم |
چارلز هوستون | K2، ۱۹۵۳ | بیماری، سقوط گروه | نجات تیم | فداکاری و مدیریت بحران |
جویی استریتر | هاراموش، پاکستان | بهمن، مرگ همراه، حس حضور شخص سوم | نجات یافتند | نیروی ناپیدای نجاتبخش |
چقدر این پست مفید بود؟
ستاره چپ بیشترین امتیاز
میانگین امتیاز 5 / 5. تعداد آرا: 9
تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.