هنگامی که کوهنوردی می کنید ممکن است در بعضی موقعیت ها نتوانید به قدرت ذهنی تان تکیه کنید. کنترل اضطراب و اطمینان از اینکه سالم به قله می رسید، نکته ی حائز اهمیتی است. صعود کردن قله های بزرگ مسیری سرشار از آدرنالین و مملو از خطر است و آرزوی قله می تواند کوهنوردان را تحت فشار زیادی بگذارد که گاهی منجر به موفقیت های یا چالشهای بزرگی می شود. بقا در کوهستان صرفا یک بحث فنی ورزشی نیست، بلکه چالش عجیب از شناخت خود و مرگ را به همراه دارد.
با این حال گاهی وقایع آن طور که انتظار داریم پیش نمی روند و ماجراجویان را به طور تاسف باری در موقعیت های جدی و خطرناک بین مرگ و زندگی گرفتار می کنند. بسیاری از کوهنوردان شاهد مرگ همراهان و دوستان خود بوده اند، بسیاری اعضای بدن خود را در اثر سرمازدگی از دست داده اند و گاهی به اصطلاح شخص سوم را تجربه کرده اند که به گفته ی دانشمندان نوعی مکانیسم دفاعی به شمار می آید.
به شرایط آسیب زای این ده کوهنورد برای زنده ماندن-روحی و روانی- نگاهی بیندازید. هر کدام از این ده روایت الهام بخش و شاهدی برمقاومت و عزم روحی انسان است.
ماجراهای خواندنی از بقا در کوهستان
بک ودرز
در عرض یک روز به تاریخ 10 الی 11 ماه می سال 1996، در واقعه ای که هم اکنون به عنوان فاجعه ی کوه اورست از آن یاد می شود، 9 نفر در تلاش برای صعود به بلند ترین کوه جهان کشته شدند. جان کراکر روزنامه نگار و کوهنورد که از طرف روزنامه اوت ساید اعزام شده بود، اظهار کرده است که تعداد زیاد کوهنوردان(34 نفر) یکی ازعوامل این فاجعه بوده است.
پیشنهاد ویژه موج کوه برای امروز!
-
ست لباس بیس لایر آرکتریکس (بلوز شلوار)
نمره 3.33 از 5۱.۱۴۳.۰۰۰ تومان
شرایط هولناک آب و هوایی که منجر به کاهش 14 درصدی سطح اکسیژن شد، کولاک در جبهه جنوبی اورست که باعث کاهش دید کوهنوردان شده بود؛ چندین نفر آنها به علت وخیم شدن طوفان گم شدند.
بک ودرز که در گروه اعزامی همراه با جان کراکر بود، توسط یکی از اعضای گروه در حالیکه به شدت دچار سرمازدگی شده و قادر به حرکت و حتی پاسخ هم نبود، پیدا شد. با وجود هیپوترمی جدی، بلند شد و با قدرت راه می رفت تا سایر بازماندگان را به کمپ چهارم برساند. پس از یک طوفان دیگر و ناپدید شدن بک ودرز دوباره اعتقاد بر این بود که او مرده و رها شده است اما پیدا شد و توانست خود را به پایین کوه برساند. او بینی، یک دست و پنج انگشتش را از دست داد اما زنده ماند. جان کراکر کتاب هوای رقیق را بعد از این فاجعه نوشته است. بعدها در مصاحبه هایی که با او شد اظهار کرد: فکر می کردم نوشتن این کتاب اورست را از زندگی من پاک کند، اما این اتفاق نیفتاد.
مرتبط : فیلمهای کوهنوردی که باید ببینید.
کریس بانینگتون و داگ اسکات
در 13 ژوئیه سال 1977 کریس بانینگتون و داگ اسکات اولین کوهنوردانی بودند که قله ی اوگر را فتح کردند.
با این حال شکستن دو پای اسکات، فرود را بسیار فاجعه آمیز تر کرد. بانینگتون هنگام پایین آمدن از کوه زمین خورد، دنده هایش شکست و مشکوک به ذات الریه شد.
هر دو نفر مجبور بودند ذهن خود را در برابر بسیاری از درد ها و جراحات خود کنترل کنند. اسکات چند روز کامل خزید و سرانجام خود را به کمپ اصلی رساندند تا نجاتگران به کمک آنها آمدند.
باشگاه ورزشی موج
این تجربه های آسیب زا و خطرناک، خانواده های کوهنوردان را هم دچار رنج می کند. حتی اگر حادثه ی مهلکی رخ ندهد، خانواده های این افراد باید با این موضوع که عزیزشان همواره خود را در معرض خطر قرار می دهد، کنار بیایند.
همسر کریس بانینگتون در این باره صحبت های جالبی کرده است:
عشق ورزیدن برای من مانند رشد دادن یک درخت زیباست. وقتی شرطی برای آن قائل شدیم، مانند این است که شاخه ای از آن را قطع کردیم. فعالیت های کریس مانعی برای عشق وزیدن من نیست؛ او را بی قید و شرط دوست دارم.
پیشنهاد ویژه موج کوه برای امروز!
- شلوار ترکینگ و کوهنوردی زنانه ماموت مدل MT303 ۷۹۴.۰۰۰ تومان
مرتبط : اوگر، دوپای شکسته
لینکلن هال
استخوان های شکسته ی دنده و ذات الریه به مرور زمان درمان می شوند. اما برخی افراد برای بقای خود هزینه های سنگین تری پرداخت کرده اند. از این افراد می توان لینکلن هال کوهنورد استرالیایی را نام برد. هال در 25 می سال 2006 موفق به صعود به اورست شد، اما هنگام فرود دچار یک ادم مغزی (تورم مغز همراه با توهم و بی حالی شدید) شد. چندین شرپا برای به پایین آوردن او کمک کردند اما سرانجام مجبور شدند او را رها کنند و فرض را بر مردن او بگیرند. اما هال به طور معجزه آسایی شب را بدون اکسیژن اما با تجهیزات مناسب در ارتفاع 8600 متری زنده ماند و روز بعد به کمک تیمی که او را پیدا کردند خود را به پایین رساند و در اثر سرمازدگی یک انگشت پا و نوک 8 انگشت را از دست داد.
هال که اخیرا درگذشت همواره می گفت این تجربه دیدگاه جدیدی به او داد: در حال حاضر دید واضح تری نسبت به مرگ دارم، درک من از جهان واقعا تغییر کرده است؛ متوجه شدم چقدر برای دیگران مهم هستم. برای زنده ماندنم سپاسگزارم و هرروز بیدار شدن، هدیه است.
مرتبط : بیماری ارتفاع
آرون رالستون
در 26 آپریل سال 2003، آرون رالستون کوهنورد در دره ی اسلات صحرای یوتا بود که یک تخته سنگ 360 کیلوگرمی روی دست راستش افتاد و او را گیر انداخت. او سعی کرد سنگ را با استفاده از طناب جابجا کند و با استفاده از ابزاری که دارد دستش را آزاد کند، اما هیچ کاری نتیجه نداد.
پیشنهاد ویژه موج کوه برای امروز!
-
زیرانداز آکاردئونی 4 فصل Natural Season
نمره 4.17 از 5۹۹۸.۰۰۰ تومان
در روز چهارم آب رالستون تمام شده بود؛ بنابراین فقط یک گزینه برایش باقی مانده بود: قطع دست خود! اول او هر دو استخوان بازویش را شکست، سپس لایه لایه از بافت های نرم شروع کرد و اعصاب دردناکش را اره کرد.
رالستون درباره ی این تجربه گفت: در آن شرایط سخت، تمام آرزوها، شادی ها و سرخوشی های آینده به من هجوم آوردند و کمکم کردند تا این درد را تحمل کنم؛ خوشحالم که در آن موقعیت دست به کار شدم.
فیلم 127 ساعت که در سال 2011 برنده ی جایزه ی اسکار شد بر پایه ی کتابی است با نام جایی بین صخره و سنگ به نویسندگی آرون رالستون.
او در مراسم اسکار اعلام کرد: این عشق بود که زندگی مرا نجات داد؛ عشق به نزدیکانم، دوستانم و خانواده ام.
ارلن بلام
این کوهنورد، فمنیست و دانشمند آمریکایی با شرایط سخت و تنش های کوهستان غریبه نیست. در سال 1970 هنگامی که رهبر تیم از قله ی دنالی در آلاسکا سقوط کرد، ارلن بلام 25 ساله هدایت تمام بانوان گروه را به عهده گرفت. بلام در مورد این تجربه اظهار داشت: قرار گرفتن در وضعیت بین مرگ و زندگی مرا به مرحله ی جدیدی سوق داد. من شجاعت، قدرت و اعتماد به نفس بیشتری گرفتم.
تلاش های بلام فقط به این تجربه محدود نمی شود؛ در سال 1987 رهبری تیمی از زنان را برای صعود آناپورنا در نپال هدایت کرد. اما اتفاق ناگواری افتاد و دو نفر از کوهنوردان جان خود را از دست دادند. کتاب این صعود با عنوان آناپورنا جایی برای زنان به فارسی ترجمه شده است.
گرچه بلام بعد از تولد دخترش کوهنوردی را کنار گذاشت اما دلیل موفقیت هایش را سختی هایی که در کودکی کشیده است، می داند. او با کسب کردن این موفقیت ها به جهان نشان داد همه ی شک ها و تردید ها نسبت به توانایی زنان در این عرصه وجود دارد، از پایه اشتباه است.
جیم دیویدسون
در تاریخ 21 ژوئن 1992 جیم دیویدسون و دوستش مایک پرایس در حال پایین آمدن از کوه راینیر در اطراف سیاتل بودند. دیویدسون در حالیکه برای دور زدن گودالی تلاش می کرد، اما ناگهان به گودال عمیق تری که زیر برف مستتر شده بود افتاد.
پرایس تمام تلاش خود را کرد تا سرعت سقوط دیویدسون را کم کند اما در نهایت خودش سقوط کرد و جانش را از دست داد.
دیویدسون می گوید: هرکس روشی برای کنار آمدن با غم و اندوهش دارد، من نسخه ای برای دیگران نمیپیچم. در مورد من با گذشت زمان این اتفاق افتاد. اوایل غم و اندوه زیادی داشتم و به سختی با آن دست و پنجه نرم می کردم اما بعد این غم و اندوه تبدیل به سوال شد؛ چرا من زنده ماندم؟ اکنون باید برای زندگی ام چه کار کنم؟ و یازده سال طول کشید تا توانستم بر همه ی این موضوعات فائق آیم و به زندگی عادی در کنار دیگران برگردم.
دیویدسون که 5 ساعت طول کشیده بود تا از گودال بیرون بیاید می گوید همواره در صعود های سخت و آسانم پرایس را در کنار خودم می بینم و او را حس می کنم.
جیمز سووینی
در حالیکه کوهنوردان با اراده ی پولادین با شرایط سخت مرگ و زندگی کنار می آیند، بعضی کوهنوردان دیگر که در همین موقعیت های دشوار قرار گرفته اند ادعا می کنند که یک نیروی بزرگتر و بیرونی به کمک آنها آمده است. چیزی که دانشمندان آن را یک مکانیسم دفاعی می نامند و شخص سوم نامیده می شود.
در اول آوریل سال 1983 سویینی و دوستش ریچارد وایتمیر در ارتفاعات دلتافوردم در رشته کوه راکی بودند که بهمن آنها را به 600 متر پایین تر حمل کرد.
سویینی به هوش آمد اما در حالیکه تبدیل به پکیجی از جراحات شده بود؛ کمرش از دو ناحیه شکسته بود و رباط های هر دو زانویش پاره شده بود، یکی از بازوهایش شکسته بود و بازوی دیگرش به دلیل آسیب شدید کتف درد می کرد؛ دنده هایش ترک خورده بود، دندان هایش خرد شده بود و خونریزی داخلی داشت.
سویینی وقتی متوجه شد دوستش جان باخته است، تصمیم گرفت کنارش دراز بکشد و مرگ را انتظار بکشد؛ اما ناگهان شنید که کسی به او گفت تسلیم نشو. صدا همچنان به کوهنورد ناامید دستور میداد و لحظاتی قبل از اینکه اسکی بازان به کمک او بیایند او را ترک کرد.
شخص سوم پدیده ای عجیب و غیرمعمول است، گاهی با فرشته نگهبان مقایسه می شود و راهی برای زنده ماندن محسوب می شود.
چارلز هوستون
در سال 1953، تیمی از کوهنوردان که قصد صعود به کوه افسانه ای K2 را داشتند. در تاریخ 7 آگوست آرت گیلکی که فکر می کرد از ترومبوفیلیت یا لخته خون رنج می برد سقوط کرد. شرایط سختی برای دیگر اعضای گروه اعزامی به وجود آمد اما چارلز هوستون رهبری تیم را به عهده گرفت تا در این شرایط از کوه پایین بیایند.
اما باز هم گروهی روی یخ ها سر خوردند و نزدیک بود تمامی اعضای گروه جان خود را از دست بدهند، اما به طرز باورنکردنی پیتر شونینگ به تنهایی موفق شد جان شش نفر از اعضای گروه را نجات دهد. پیتر با استفاده از یک ترمز به موقع به وسیله کلنگ توانست جان پنج نفر دیگر و خودش را از مرگ قطعی بر اثر سقوط نجات دهد.
بعد از پایین آمدن، هوستون که نسبت به اتفاقات و آشوب های پیش آمده احساس مسئولیت و گناه توامان می کرد، کوهنوردی را رها کرد. در عوض روی تحقیقات بیماری های ارتفاع متمرکز شد که نتایج آن جان بسیاری از کوهنوردان و خلبانان را نجات می دهد.
تونی استریتر و جان امری
دو عضو بازمانده از یک تیم 4 نفره بودند که برای صعود به قله ی هاراموش پاکستان رهسپار شدند. این دو بازمانده هم وضعیت شخص سوم را در بهمن و سقوط تجربه کردند.
به گفته ی دانشمندان این حالت در ارتفاعات کم و متوسط نیز ممکن است رخ دهد. عواملی مانند سکوت، خلوت بودن محیط و یکنواختی ممکن است در ظهور شخص سوم که کوهنوردان آن را یک نیروی مداخله گر الهی می بینند، نقش داشته باشد.
بعد از دست رفتن یکی از اعضای گروه استریتر و امری هردو حس کردند که شخصی وجود دارد که به آنها کمک می کند و در نهایت نجات یافتند.
جویی سیمپسون
در سال 1985 جویی سیمپسون و همبندش سیمون یاتس با موفقیت رخ جنوبی کوه سیولا گرانده در آند را صعود کردند. همه چیز خوب به نظر می رسید تا اینکه هنگام فرود پای سیمپسون شکست و از آنجا که هردوی آنها سبکبار صعود می کردند و تجهیزاتی نداشتند، چاره ای جز ادامه دادن در تاریکی ندیدند.
یاتس، به سیمپسون کمک کرد تا پایین برود اما ناگهان گره اتصال دو مرد به هم خورد و یاتس تصمیم گرفت طناب را پاره کند. با این کار سیمپسون 45 متر سقوط کرد. اما او هنوز زنده بود و تنها مانده بود؛ سرانجام با خزیدن از داخل یک شکاف یخی تواسنت بیرون بیاید و به مدت سه روز و نیم، 5 مایل را به طرف کمپ خزید.
سیمپسون از این فاجعه ی مرگ آور کتابی نوشت به نام “لمس خلا” که بر پایه ی آن در سال 2003 مستندی نیز ساخته شد.
خواندن خاطرات افراد از این تجربه های سخت، ممکن است افراد را ناراحت کند اما به گفته ی محققان این کار روند سلامت این افراد را بهبود می بخشد. فرقی نمی کند این خاطرات برای روانشناس و در جمع دوستان گفته شود یا تبدیل به کتاب شود؛ مهم گفتن و روایت کردن است.
ترجمه : نگار پیرحیاتی / منبع : بست کانسلینگ
چقدر این پست مفید بود؟
ستاره چپ بیشترین امتیاز
میانگین امتیاز 0 / 5. تعداد آرا: 0
تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.