کوهنوردی, بدون دسته بندی, دنیای کوهنوردی, کوه های جهان

بادهای چومولاری

بادهای چومولاری

صعود شمال غربی چومولاری توسط مارکو پرزلیج و بوریس لورچیچ :

“یک روز بالاخره کامل خواهی شد.” این را یک فروشنده در لهاسا به من گفت در حالی که می خندید و سربه سرم می گذاشت. یک روز من کامل خواهم شد…شاید. تمام روز با خودم می خندیدم.

ده سال زودتر. پایم به سختی شکسته بود و در کاتماندو منتظر پرواز بودم ، در حالی که وقتم را در یک فروشگاه کتابهای مذهبی می گذراندم. ناگهان یک کتاب کوچک با عکس های سیاه و سفید از کتاب کوه زیبای هرمی شکل با یک مسیر متمایز توجهم را جلب کرد. در بین حروف چینی توانستم چومولاری را به انگلیسی پیدا کنم و ارتفاع آن که قدری بیش از 7000 متر بود. دو سال بعد ، من به کاتماندو بازگشتم و به دنبال آن کتاب عجیب بودم ، اما آنرا نیافتم.

پس از آن دنبال عکس آن کوه رازآلود در اینترنت بودم. عکس در بوتان گرفته شده بود. کوه نام مشابهی داشت اما با آنچه من به یاد داشتم کاملا متفاوت بود، پس نتیجه گرفتم که این کوه باید در مرز بین بوتان و تبت باشد. من دریافتم که یک تیم ژاپنی در سال 1996 به آن صعود کرده است. یک نامه به یک متخصص ژاپنی در تبت نوشتم. او هم فورا به من پاسخ داد ، که به دنبال عکس های رنگی خواهد بود و من باید قدری صبر کنم.

حرف درستی بود. صبر کردن بدون شک یک فضیلت است که در دوره مدرن نادیده گرفته شده. بهترین اطلاعات متعاقبا از سمت راجر پاین آمد که تلاش کرده بود تا یال شمال غربی کوه را در سال 2004 صعود کند. به دلیل بادهای قدرتمند و هوای خراب ، او و جولی آن کلیما تنها توانسته بودند از مسیر تقریبی ژاپنی ها به قله برسند. برای من واضح بود که چنین هدف اغوا کننده ای برای مدتی طولانی پنهان نخواهد ماند. ما برنامه ریزی را انجام دادیم و نهایتا مجوز صعود یک هفته قبل از اینکه عازم شویم به دستمان رسید. ویزای چینی هم یک روز قبلا از پرواز دریافت کردیم.

حرکت به سوی چومولاری

در بیجینگ یک ون ما را به اتحادیه کوهنوردی چین برد، جایی که کارکنان از ما 350 دلار برای دو سفر در شهر و یک ناهار دریافت کردند. این تصور که چین بسیار ارزان است به زودی تبدیل به یک توهم شد چرا که پول ما به سرعت در حال خرج شدن بود. ما سوار قطار بیجینگ-لهاسا به همراه کوله بارمان شدیم و پس ازیک سفر 48 ساعتی خوش منظره و کسل کننده به لهاسا رسیدیم. سفر ما آغاز شده بود.

“آیا سوالی از من دارید؟” این تکه کلام راهنمای تبتی ما بود. یک جوان 24 ساله تبتی که مثالی خوب برای موفقیت سیستم آموزش چینی بود. اعتماد به نفس وی هر زمانی که سعی می کرد بی تجربگی اش را بپوشاندبه یک گیجی در هر زمانی که امور بر اساس برنامه پیش نمیرفتند تبدیل میشد ، با استفاده از ، “متاسفم ، نمی فهمم” یا “متاسفم این امکان پذیر نیست.” هر زمانی که می خواست خبر بدی به ما بدهد مهربانانه می گفت:” متاسفانه….”

او ما را به پوتالا راهنمایی کرد و در طول مسیر استادانه مناظر را توصیف می نمود. وی تنها از دالایی لاما در زمان گذشته یاد می کرد. در پاسخ پیرامون دالایی لامای معاصر وی پاسخ داد که فرار کرده است ، پس یک فراریست.

اولین بار در سال 1988 در لهاسا بودم. در آن زمان لهاسا یک شهر تبتی بود ، علیرقم حضور نیروهای چینی که نشان دهنده قدرت دولت می نمود. حالا لهاسا به طور کلی به یک شهر چینی تبدیل شده است. زوار تبتی کمتر یک جذابیت برای گردشگران به حساب می آمدند. برای من انتظار برای ترک اینجا سخت بود.

لوبسانگ یک هرم برفی در در جلو به ما نشان دد. اگرچه مدت زمانی بود که به آن نگاه می کردم اما خم شدم تا توجهم را نشان دهم. در سمت راست حجم برفی چیزی دیدم که به نظر چومولاری بود.

“نگاه کنید!” ناگهان دامیجان و سامو ، تقریبا به طور همزمان فریاد زدند.

ناگهان ما به حالت عصبی مانند کودکی در اسباب بازی فروشی جاهایمان را تغییر دادیم. حالا ، رویارویی فیزیکی به طور ناگهانی اتفاق افتاده بود و میشد ترس را در گروه حس کرد. در حالی که همراهان چینی ما در حال ناهار خوردن با راننده ها بودند. دوستان من ساکت غذایشان را می خوردند. گفت و شنود ما متوقف شده بود. مطمئنا در زمانی که در حال فکر کردن به بهمن ها و سختی های پیش رو هستی ناهار به شما نمی چسبد. به نظر خطرات این برنامه بیش از آن چیزی بود که تصور می کردیم.

شب هنگام در یک آغل سنگی یک کمپ زدیم . تاثیرات تمدن در حال ناپدید شدن بود. ما به خاطر این رنجی که خودمان را در آن می انداختیم می خندیدیم.

چومولاری

در صبح سامو و راک به دنبال بررسی مسیر ژاپنی ها رفتند ، مسیری که قصد داشتیم از آن فرود برویم. بقیه ما هم به پیاده روی به سمت یک دریاچه یخچالی که قرار بود بیس کمپ مان شود ادامه دادیم. برای تبتی ها این دریاچه مقدس است ، و برای ما بسیار جالب بود. دریاچه فیروزه ای ، که یخچال به سمت آن پایین می آمد و هرم قله که در بالای سرآن یک ترکیب عالی ایجاد کرده بود. هر یک از ما سعی می کرد که احساسش را بیان کند اما نهایتا به خنده به دیگری ختم می شد…به آماده کردن بارها مشغول شدیم و برای دو بازرسمان منتظر بودیم. که با خبر نا امنی کامل مسیر ژاپنی ها بازگشتند. یک راز حل شده بود.

پس از انتقال بارها به کنار دریاچه و برقراری بیس کمپ ، لوری و من یک یال را به سمت یک نقطه قله مانند در مسیر غربی بالا رفتیم. در این مدت جو تیم هم آرام شده بود. چه زمانی می توانیم بالاتر برویم.

هم هوایی

اشتیاق همیشگی اعضای جوانتر تیم باعث شد که ما یک روز پس از استراحت به سراغ همسایه چومولاری برویم. من ارتفاع این کوه را اشتباها 6700 متر تخمین زده بودم. در واقع ارتفاع آن 6900 متر بود. ما در ابتدا زیادی تند شروع کردیم و سپس مجبور شدیم آرام تر ادامه بدهیم ، مسیر ما در سایه یک سراک بزرگ در میان فیس کوه بود. من شروع به کندن یک لبه در عصرگاه کردم. و سپس مشغول آشپزی و نگاه کردن غروب شدیم. لوری و من یک چادر در لبه برفی زدیم.

در صبح سرد ، سپس از یک خواب خوب ، از چادر بیرون زده و به سمت قله به راه افتادیم. در مسیر باد قدرت گرفت. قبل از قرار گرفتن روی نقاب قله ، از ماتج خواستم که من را حمایت کند. همه ما به قله رسیدیم و فورا فرود را آغاز کردیم. زمانی که من نزدیک چادر شدم باد با برف یکی از چادرهای ما را دفن کرده و دیگری هم در حال در حال دفن شدن بود. سومی هم در حال بال بال زدن در باد بود. من به سرعت شروع به بیرون کشیدم چادرها کردم و روکش دیگری هم جمع و جور کردیم. ماتج و تینه تصمیم گرفتند که به بیس کمپ بازگردند. بقیه ما سعی کردیم تا جای شبمانی را درست کنیم تا یک شب دیگر برای همهوایی بهتر درارتفاع بمانیم.

مارکو پرزلیج موج کوه
قله صعود شده به منظور هم هوایی

شب به ما ثابت کرد که ما اشتباه کردیم. با به طور پی در پی شکاف بین چادر و یخ را پر می کرد. به طور پی در پی مجبور شدیم آنها را تمیز کنیم و با طلوع آفتاب هم به سمت بیس کمپ فرار کردیم.

در حالی که ما بالا با باد درگیر بودیم. این پایین هم باد کار خودش را کرده بود. چادر آشپزخانه ، چادر ناهار خوری و دو چادر کوچکتر پاره شده بودند. حس اشتباع کامل شد. به خاطر پاره شدن چادر ناهارخوری به هم تسلیت می گفتیم. آنگجو آشپز ما ، از این طرف به آن طرف می رفت و یک تکه از خرابی ها را بر می داشت. زمانی که نهایتا اجاقش را درآورد ما هم به کمکش شتافتیم تا حداقل چای نصیبمان شود و بتوانیم بقیه خرابی ها را ترمیم کنیم. این باد چه معنایی درزمان صعود چومولاری می توانست داشته باشد. الان نیاز داشتیم که قدری استراحت کنیم.

پس از سه روز ، ذهنمان به حالت طبیعی برگشت. روک به اعتماد به نفس گفت که او و سامو می خواهند که دهلیز چپی چومولاری را صعود کنند و سپس شاید یک مسیر جدی تر ار بپیمایند. این جاه طلبانه و شاید هم قدری گستاخانه بود. بقیه ما هم تجهیزات را جمع کردیم تا به دنبال یک مسیر در یخچال پای رخ کوه بگردیم.

پس از چند گام در یخچال مشخص شد که این یک پیمایش ساده نیست. برای مدتی 4 نفری ما روی بارهایمان نشسته بودیم و منتظر شدیم تا 2 نفر دیگر ، که از ما بیشتر عجله داشتند.

به سرعت در حال خندیدن به سامو بودیم که این جوان برنامه اش را تغییر داده است و قصد دارد به ما ملحق شود. ما به آهستگی مسیرمان را روی یک سراک پرشیب در زیر رخ شمالی باز کردیم ، قدری تجهیزات هم بارگذاری کردیم.

پس از دو روز استراحت و صعود ساده اطراف بیس کمپ ، به اندازه کافی برای صعود آماده و سرحال شده بودیم. همه ما به سمت یک شب مانی در زیر رخ کوه رفتیم. پس از هفته ها کم اشتهایی به نظرم شام آن شب خیلی خوب بود و این همیشه یک نشانه خوب است. در صبح هیچ مشکلی در بیدار شدن نداشتم. پس از مقداری چای ، آماده شدیم ، کوله ها بر دوش و صعود شروع شد.


آخرین مطالب در موج کوه


شروع صعود روی رخ کوه

چهار نفر شروع به عبور از یخچال در سمت چپ ما کردند. لوری و من دهلیز راستی محل شب مانی را شروع کردیم. حالا ما از هم جدا شدیم، هر یک از ما به دنبال مطلوب خودمان بودیم.

پنجاه متر جلوتر گرمم شد و کلاهم را برداشتم . هدلمپ رفت… فریاد زدم هدلمپ اما لوری متوجه من نشد. اما صد متر پایین تر گیر کرد . از لوری خواستم که برود و آنرا بیاورد…و خودم به آرامی در یخ پوسته ای ادامه دادم. به طور عجیبی این کار به شکل معمول آزار دهنده نبود. در واقع پوسته روی برف به حد کافی محکم بود و در بیشتر قسمت ها وزنم را تحمل می کرد. برای لوری صبر کردم تا بیاید و هم طناب شویم. پس از سه طول طولانی به یک شیب آفتابی رسیدیم که بالای دهلیز قرار داشت.

روی برف نشستم ، طناب را گرفتم ونگاه به قله کوه کردم که باد برف را دور آن می چرخاند. لوری به من رسیدیم و شروع به صعود همزمان روی لبه خط الراس کردیم. در ابتدا فکر کردم که در این قسمت بمانیم اما سپس به نظر رسید که ادامه دهیم که به یک زمین مسطح در جلوتر برسیم.

ما به یک مانع سنگی در عصرهنگام رسیدیم. در پای آن باریکه سنگ توسط یک نقاب پنهان شده بود. به نظرم رسید که می توانستیم آنجا یک چادر بزنیم ، اما میخواستم که نگاهی به جلوتر بیاندازم. هر متر اضافه به کمک ما در روزهای بعد می آمد. اما به نظر پس از آن مناسب شب مانی نبود. شیب مسیر زیاد بود و شامل قسمتهای سخت می شد ، و ما پر از انرژی صبح گاه نبودیم.

زیر مانع سنگی و پشت نقاب ، ما به دقت یک لبه برای چادر کندیم. این یک پناهگاه بسیار خوب بود. تنها قدری صدای باد به گوش میرسید که برف کمی را روی چادر می ریخت ، مانند شکری که روی یک دونات بپاشند. در حال آشپزی و فکر به فردا بودم. این اتاق راحت باعث شده بود که جاه طلبی ام رشد کند.” اگر فردا صبح خیلی زود شروع کنیم، ممکن است حتی به قله برسیم…”

لوری در حال چرت زدن سرش را تکان میداد.

ما در صبح زود شروع به حرکت کردیم. تنها کوله ای سبک به همراهمان بود. طول اول یک صعود سخت را پیشکش کرد و گذرگاههای جذاب یکی پس از دیگری پیش رو بودند. برف اغلب نرم بود و ما را مجبور می کرد که از قسمت های پرشیب تر صعود کنیم. به سرعت معلوم شد که هنوز راه زیادی تا قله باقی مانده است. باد هم در حال کوبیدن سوزنهای برفی به صورت ما بود. من حتی دیگر عکس هم نمی گرفتم. صعود آسانی نبود ،…

ما با دامیجان با بیسیم تماس گرفتیم.او پرسید”چه زمانی به قله میرسید؟”این سوال واقعا عجیب بود . اگرچه ما بیس کمپ را می دیدیم اما به احتمال زیاد وی نمی توانست ما را ببیند. ما نقاط کوچکی در کوه بودیم.

پس از نصف روز ما به یک مثلث کوچک برفی در زیر دومین پله سنگی رسیدیم. یک طول سخت بر روی سنگ پس از آن قرار داشت. بالای ما هم یک تنوره به وسیله یک نقاب و یک سنگ پس از آن مسدود شده بود. صعود این تنوره زمان و انرژی زیادی می گرفت ، پس من تصمیم گرفتم که به چپ بروم تا شاید یک مسیر از قسمت های یخی برفی باریک پیدا کنم. اول به سرعت پیش رفتم ، اما این قسمت ها کوچکتر و پر شیب تر شدند . اغلب برف و یخ روی سنگ نچسبیده بود و میریخت. صعود به تمرکز بسیار بالای نیاز داشت.

در پایان این طول به سمت راست به طرف یک شاخک سنگی تراورس کردم از اینجا قدری فرود رفتیم تا به انتهای تنوره رسیدیم. طول دیگر یک لبه برفی بود. در اینجا باد به طور ادامه دار ما را با برف می پوشاند. یک قیف برفی ما را به سمت یک دیواره سنگی رهنمون کرد. به این مانع خیره شده بودیم.

” در سمت راست یک نقطه خوب برای پناه هست” لوری به یک محل برای بیواک احتمالی اشاره کرد.

“بله می بینم. اما مسیر ما به سمت بالا میرود..”

“ما می توانیم به سمت راست تغییر مسیر بدهیم.”

“ما خط الراس را انتخاب کردیم. بیا صعود را ادامه دهیم.”

دوست نداشتم بیشتر بحث کنم. به سمت انتهای قیف برفی صعود کردم و یک شیب برفی پیدا کردم که ما را به سمت چپ و یک رمپ کوچک هدایت می کرد ، که از آن احتمالا به خط الراس می رسیدیم.

ما بیرون از زمان بودیم. پس از مشخص کردن یک جا برای بیواک با کمی حمایت در برابر باد ، تصمیمی گرفتیم که روز بعد با تمام تجهیزاتمان بازگردیم. شروع به فرود به سمت چادر کردیم ، تقریبا 500 متر پایینتر. فرودها تقریبا تا بعد از ظهر ادامه یافت ، که خسته اما راضی به چادر بازگشتیم.

در صبح همه تجهیزات را برداشته و مسیر دیروز را مجددا صعود کردیم. برف سخت شده در مسیر صعود را سرعت بخشیده بود.

از لبه مثلث برفی ، زیر نوار سنگی دوم ، من دو نقطه کوچک دیدم که در حال فرود از قله چومولاری بودند. خوشحال شدم و حس افتخار نسبت به تیم داشتم. آنها و ما موفق شده بودیم. حتی من فکر کردم که الان می توانیم بازگردیم.

در حدود نیمروز ما به ناحیه تنوره رسیدیم. در طول فرود از داخل تنوره رد شده بودیم و سپس یک طناب باریک آنجا ثابت کردیم. در بالاهم تا جایی که به محل برفی بیواک رسیدیم ادامه دادیم. در اینجا شروع به معدن کاری در یخ برای جای چادر کردیم و قبل از غروب درون چادر بودیم. من آشپزی می کردم و سعی کردم که میزان انگیزه را هم اندازه گیری کنم.

“چی فکر می کنی” …”توی این باد…”

من سعی کردم که هر نوع شکلی را پنهان کنم. می دانستم که شک مسری است. و زمانی که با ترس درمی آمیزد فرد را به سمت راحتی سوق خواهد داد. در صبح ، سرما ، خستگی و استرس مانند درباره قسمت پیش رو مانند یک آرام بخش عمل کرده بود ، و ما آرامتر از آنچه باید روز قله را آغاز کردیم. من شروع به صعود در رمپ پرشیب به سمت خط الراس کردم و سپس با اشتباهم مواجه شدم. مجددا یک قسمت سنگی سخت در سمت راست شروع شد و یک حمایت صعود ترکیبی در یخ و سنگ ..لوری صعود کرد و گفت”من کلا….رفتم”

بهتر بود که آنرا نمی گفت چون خودم حس کرده بودم. من گفت” یه مقدار سردم” موضوع را تغییر دادم”نمیشه مستقیم ادامه بدیم.”…”می بینم”..”خوبه ، من سمت چپ و چک می کنم.”

ترکیب شک و سرما باعث تضعیف انسان می شود. اگر مسیری در بعد کنج نباشد چه؟ چقدر می توان در این سرما تحمل کرد؟ من احساس می کردم که اگر یکی از ما می گفت فرود باز می گشتیم . لوری به پایین نگاه می کرد اما به زبان با من موافقت کرد که به دنبال مسیر باشیم.

من در پای تنوره ایستادم و شروع به استفاده از تبر یخ ها برای صعود یک قسمت ترکیبی شدم. در بالای تنوره ، متوجه شدم که یک مسیر برفی فقط بین ما و قله قرار دارد. منتظر صعود لوری شدم از نظر من مسیر حل شده بود. وقتی لوری به من رسید گفت که انگشتان پایش بی حس شده اند. من هم پاسخ دادم که از نظر من مسیر صعود شده و می توانیم برگردیم.

لوری به من جواب داد” تو دیوانه شده ای” ” ما قسمت آخر را صعود می کنیم.” بله تنها چیزی که من لازم داشتم قدری تشویق بود تا حالم تغییر کند. آرام آرام به سمت قله حرکت کردیم. در قله به اطراف و چهره لوری نگاه کردم. منظره ای راز آلود تا افق پهن شده بود. در اینجا بود که طعم پیروزی را میشد چشید. شروع به فرود کردیم از قسمت های میکسی که صعود کرده بودم احساس غرور داشتم. با رسیدن به چادر حدس زدم که می توانیم ادامه دهیم ، لوری رسید و گفت که طناب گیر کرده بدون حرفی به سمت کارگاه صعود کردم. با آزاد کردن طناب از قسمت شب مانی فرود رفتیم. با رسیدن به محل شبمانی بعدی منتظر لوری شدم و به او گفتم که من قصد دارم باز هم ادامه بدهم. “شوخی می کنی”

حق با او بود. یک مقدار استراحت لازم بود. ما چادر را در محل قبلی زدیم. من روی کیسه خوبا دراز کشیدم و گفتم بعد از یک مقدار استراحت غذا درست می کنم. سرما باعث شد که داخل کیسه خواب بشوم. غذا بعدا.. فردا ادامه دادیم …بیس کمپ و دوباره بازگشت به چیزی به عنوان تمدن..

مرتبط : مارکو پرزلیج ، کلنگ طلایی

خلاصه

اولین صعود ستون شمال غربی چومولاری به ارتفاع 7326 متر با درجه سختی (1,950m, ED2 M6+ 80°)  ، بوریس لورنچیچ و مارکو پرزیلج. 12 تا 17 اکتبر 2006. اکسپدیشن همچنین شامل راک بلاگوس ، تینه کودار ، ماتج کلادنیک و سامو کرملج و دامیجان مسکو بود ، به علاوه رخ شمالی چومولاری و چند مسیر جدید هم در قله های اطراف صعود شدند.

مرتبط : درجه سختی مسیر در کوهنوردی ، سبک آلپی

دکتر مهدی جباریان / باشگاه ورزشی موج

مهدی جباریان

*مهدی جباریان : شروع فعالیت کوهنوردی 1376 برخی صعودهای شاخص: • گشایش مسیر در دیواره پاتخت ، زمستانی ، سبک آلپی • رکورد صعود چهارجبهه دماوند در 25 ساعت و سی دقیقه:شروع از گوسفندسرا، مسیرهای جنوبی، غربی، شمالی، شمال شرقی، پایان در گوسفندسرا • صعود سه جبهه دماوند در 21 ساعت: شروع از گوسفندسرا، مسیرهای جنوبی، شمالی و شمال شرقی • رکورد صعود آزاد انفرادی دهلیز مرکزی یخار از معدن تا انتهای یخچال در 12 ساعت • صعود زمستانی دماوند 10 مرتبه: گرده شرقی(تیغه های یخار)، جنوبی، شمالی، یکروزه... • صعود دماوند مجموعا 104 مرتبه در فصول مختلف یالهای گوناگون. • صعود زمستانی گرده شرقی سرکچال به خلنو • صعود زمستانی قلل شاخک و علم کوه از مسیر سیاسنگا • رکورد صعود سرعتی آزاد انفرادی گرده آلمانها از ونداربن تا تنگ گلو در 7 ساعت و سی و سه دقیقه • تلاش برای صعود زمستانی آلپی ترکیبی دیواره علم کوه مسیر هاری رست، صعود برتر سال 96 • صعود به گرده آلمانها چهارده مرتبه در فصل بهار و تابستان و پاییز – صعود یکروزه گرده آلمانها • صعود یکروزه دیواره علم کوه، مسیر هاری رست از ونداربن به ونداربن بدون بارگذاری 21:33 ساعت • صعود دو مسیر هاری رست و فرانسوی های دیواره علم کوه در یک روز • رکورد عبور از البرز، شروع دربند توچال تا آزادکوه کلاک ، 102 کیلومتر، 9000 متر صعود در 46 ساعت رکورد صعود سرعتی زمستانی گرده آلمانها از ونداربن به ونداربن در 67 ساعت • رکورد صعود سرعتی خط الراس دوبرار در 17 ساعت و نه دقیقه • صعود سرعتی از پل خواب توچال کلک چال جمشیدیه در 15 ساعت و 20 دقیقه • صعود یکروزه از دربند توچال تا سرکچال سپیدستان در 23 ساعت و 50 دقیقه ، 65 کیلومتر، • صعود قله خان تنگری 7010 متر • تلاش برای صعود قله ماناسلو 8163 متر • صعود یخچالهای شمالی سبلان، کسری، یخار • صعود و تمرین سنگنوردی در دیواره های شروین، پلخواب، بیستون.... • گشایش مسیر در دیواره های کاسونک، شروین، اوسون ترکیبی ... • مربی کوهپیمایی درجه سه سایر: کمربند مشکی جودو دان یک کارشناس مهندسی معماری، دکتری مدیریت بازرگانی

یک نظر در “بادهای چومولاری

  1. الله وردی گفت:

    فوق العاده بود ممنون

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

جدیدترین مقالات

مقالات پیشین

سبد خرید
خرید لذت بخش و مطمئن از موج کوه
فروشگاه
وبلاگ
حساب من
0 مقايسه
0 مورد سبد خرید