اولین بار بیش از بیست سال پیش بود که در هیمالیا کوهنوردی کردم. در اوایل دهد 1980 من عضو یک اکسپدیشن بزرگ بودم که توسط فدراسیون کوهنوردی روسیه سازماندهی شده بود. این گروه برخی از مسیر های سخت جدید را در سبک کلاسیک محاصره ای و با استفاده از طنابهای ثابت بازکرده بودند. الان این شکل صعودها قدیمی و از مد افتاده به نظر میرسند، اما در آن زمان بهترین راه برای کسب تجربه برای سالهای آتی بودند، زمانی که کوهنوردی من در هیمالیا به مسیری دیگر رفت: سبک آلپی
از 1986 تا 1989 من به سبک آلپی گاشربروم 2 ، دائولاگیری در زمستان و یک مسیر جدید در جبهه جنوبی شیشاپانگما به همراه آندره استرمفل صعود کرده بودم. شمال شرفی اورست بدون اکسیژن کمکی تست دیگری درباره محدودیت های من در ارتفاعات بود. اما کوههای آند در پرو جایی بود که سبک مطلوب خودم را یافتم: صعود به قله به همین سادگی ، با حداکثر سرعت ممکن، و به همراه بردن الزامی ترین چیزها وسبکترین تجهیزات. مسیرهای جدید من در هواسکاران ، چاکراراجو ، سیولا گرنده تایید می کردند که این سبک در کوههای بلند کار می کند. اگر یک نفر میتوانست اینکار را در آند انجام دهد، چرا نتواند در بلندترین کوهها به نتیجه برساند.
من رخ جنوب غربی چوآیو را انتخاب کردم. ایده ام صعود به سبک آلپی ، بدون شبمانی ، در یک تلاش، مستقیما از بیس کمپ و از طریقه دیواره 2 کیلومتری شمالی به قله بود.
مرتبط : هنر تحمل کردن ، چوآیو ، ارهارد لورتان ،
پیشنهاد ویژه موج کوه برای امروز!
- کارابین پیچ تزئینی Alpinismo ۷۵.۰۰۰ تومان
فهرست مطالب
Toggleبه سمت چوآیو
در ابتدا ، همه چیز به خوبی جلو رفت. اما به زودی پس از ترک کاتماندو و ورود به تبت متوجه شدیم که مشکلات سلامتی باعث کم شدن دو نفر از اعضای تیممان گردیده است. در فلات تبت علایم ذات الریه و یا ادم ریوی را باید جدی گرفت. بنابراین تنها شش نفر از ما ادامه دادیم. سرپرست ما اوروش سامچ Uroš Samec ، جوان اما با تجربه در سرپرستی صعودهای بلند بود، عضو پیشکسوت تیم امیل تراتنیک یکی از اعضای صعود حماسی نه روزه در رخ جنوبی دائولاگیری بود. پسر او، آلجاژ Aljaž ، یک آلپینیست خوب از نسل جدید. مارجان کوواچ همطناب من در کوههای آند و پیتر پولجانک از توملین، یک کوهنورد جوان و خوب دیگر.
زمانی که ما به بیس کمپ رسیدیم ، بیشتر تیم های دیگر کارشان را شروع کرده بودند. در اول به نظر میرسید که جایی برای ما نیست. اما نهایتا یک جای کوچک پیدا کردیم و شروع به تخلیه بارها از یاکها نمودیم. یک گاید از آن طرف فریاد زد”از اینجا بروید، من اینجا را برای اکسپدیشن برادرم نگه داشته ام. ما تصمیم گرفتیم که بمانیم و همسایه عصبانی ما هم ما را نادیده گرفت.
شروع به همهوایی در مسیر نرمال کوه کردیم ، یک چادر در کمپ 1 در 6300 متری و دیگری در کمپ دو در 7000 متری. دوباره به سختی میشد جای کافی پیدا کرد. بسیاری از افراد در حال استفاده اکسیژن در 7000 متری بودند. بعضی از آنها با کار کردن با کرامپون و کلنگ مشکل داشتند. بعضی از اکسپدیشن ها دوره آموزشی کوهنوردی در بیس کمپ ترتیب داده بودند تا مشتریان را برای ماجراجویی عمرشان آماده کنند.آیا این هیمالیایی بود که من میشناختم؟ جواب به سرعت به دست آمد.
صبح 30 سپتامبر یک روز مانند سایر روزها در بیس کمپ بود به غیر آنکه ما با صدای شلیک تفنگ از خواب پا شدیم. شب قبل ما تا دیر وقت بازی می کردیم و من نمی خواستم بیدار شوم. اما صدای شلیک ادامه پیدا کرد. صدای چه چیزی می توانست باشد؟ شکارچی ها؟ یا یک تمرین نظامی؟ نمی توانستم به چیز دیگری فکر کنم. به سرعت از چادر بیرون رفتم و چیزی به سرعت توجهم را جلب کرد. یک صف طولانی در هم ریخته از افراد در طول یخچال در نور تیز صبح. از جایی که من ایستاده بودم آنها مانند نقطه های متحرک سیاه روی برف به چشم می آمدند. این نمی توانست غیرمعمولی باشد: چند روز قبل ما افرادی را دیده بودیم که از نانگپالا ، یک مسیر سنتی برای تجار و آوارگان به سمت نپال می گذشتند. اما حالا صف طولانی تر از چیزی بود که ما دیده بودیم.
من به چادر برگشتم و دوباره بیرون رفتم. یک گروه از نظامیان مسلح چینی بین چادرها راه می رفتند. سپس یک افسر پیدا شد. بعضی از سربازها بسیار جوان بودند. آنها به نظر دوستانه و آرام بودند، بدون نشانه ای از تنش در چهره هایشان. در نزدیکی آنه یک گروه از کودکان با ژاکتهای سبک بودند که کوله هایی را حمل می کردند مانند اینکه در راه مدرسه باشند.
بیشتر سربازها از مسیر پایین رفتند. من تعداد کمی عکس با زوم لنز دوربی از فضای باز بین چادرها گرفتم. داشتن چنین بازدیدکنندگانی در بیس کمپ غیرعادی بود. حس کردم شاید سربازها دوست نداشته باشند از آنها عکسی گرفت شود، اما نیاز جدی برای پنهان کاری نبود. به نظر سربازها گرفتار تر از آن بودند که توجهی به ما داشته باشند. آنها بچه ها را به آرامی به چادری با پرچم چین فرستادند.
باشگاه ورزشی موج
یک ساعت بعد یک گروه از سربازها و کودکان به همراه عده ای از بزرگسالان تبتی از جلوی چادرم عبور کردند. یک سرباز یک مرد تبتی را روی زمین می کشید. اما سپس با باتون کوهنوردی روی پا حرکت کرد در حالی که به پایش تیر خورده بود. “پس آنها به افراد شلیک می کردند.” من سعی کردم مخفیانه فیلم تهیه کنم. یک تنش در بیس کمپ گسترده شده بود. بیشتر افراد در چادرها پنهان شده بودند. ما هم روی بارهای فردا تمرکز کردیم.
در عصر ، کمپ به نظر مجددا آرام شده بود. بیشتر افراد به چادرهایشان رفته بودند، و برای کوه آماده میشدند. ما در حال بازی بودیم که یکی از نفرات گفت یک نفر روی یخچال افتاده است. یک نفر روی نانگپالا به فاصله 500 متری ما افتاده بود. امیل شروع به صحبت با سربازها کرد تا شاید چیزی تغییر کند. سپس متوقف و ساکت شد. نهایتا از طریق یک آشپز در کمپ اطلاعاتی گرفتیم. یک گروه از مردم تبت که قصد فرار از چین داشتند و سربازان دو نفر رو با گلوله زده و یک دختر فوت شده هم روی یخچال افتاده بود…
“می توانی دوباره تکرار کنی؟” من خواستم از او فیلم بگیرم. او موافقت کرد، اگرچه در ابتدا مردد بود. سپس شروع به صحبت درباره یک جای خطرناک برای تبتی ها کرد. سعی می کرد محتاطانه صحبت کند. او نمی خواست خود و خانواده اش را به خطر بیاندازد.
پیشنهاد ویژه موج کوه برای امروز!
-
هودی اسپرت آندر آرمور HEATGEAR
نمره 4.00 از 5۵۴۵.۰۰۰ تومان
هم تیم های من در حال چای خوردن در چادر بودند. چیزی برای گفتن نداشتیم. هیچ کس سوالی نداشت. یکی یکی درون چادرهایمان خزیدیم.
در صبح اولین نگاهم به نانگپالا بود. جسد هنوز آنجا بود: یک نقطه سیاه در گذرگاه. چرا هیچ کس آنرا تکان نداده بود؟ آیا سربازان آنرا به عنوان یک هشدار رها کرده بودند. من یک عکس گرفتم و حافظه دوربین را درون بشکه بارم مخفی کردم. برای صعود از یک کارت حافظه دیگر استفاده کردم. من نمی خواستم صعود و آدم کشی یک جا باشد. برای چند روز این منظره از پیش چشمم کنار نمیرفت.
اما من حسی مانند ترک برنامه نداشتم. حس می کردم که باید ادامه بدم، نوعی حس لجبازی و مقاومت که من را به حرکت وا می داشت. آیا ترک برنامه می توانست کمکی بکند؟نه، هم تیمی هایم هم حسی مانند من داشتند. هیچ بحثی بین ما نبود: آنها فقط آخرین وسایل را جمع کردند، و اماده حرکت شدند. به نظر داشتیم از آن کمپ فرار می کردیم. تنها در کوه و داشتن زمان برای فکر کردن جدا از ازدحام…
ما کمپ جدیدمان را بالای یخچال برقرار کردیم، حدود 4 ساعت دورتر از بیس کمپ پیشرفته چوآیو. از درون کیسه خوابهای گرم به رنگ طلایی جبهه جنوب غربی نگاه می کردم که در آرامی در حال سرخ شدن بود و سپس در سیاهی فرو رفت. ماه از ماواری نانگپا گوسوم بیرون آمد و دوباره نور بود.
در روزهای سخت صعود من معمولا قبل از زنگ زدن ساعت از خواب بیدار می شوم، و قبل از مارجان ، اروش ، امیل و آلجاژ که می خواستند روی سمت جنوب کوه کار کنند. مارجان و امیل هنوز تصمیم نگرفته بودند که روی چه مسیری کار کنند در حالیه که اروش و آلجاژ مسیر کورتیکا-تریولت-لورتان را در قسمت مرکزی جبهه کوه انتخاب کرده بودند. تنها دو مسیر در این سمت کوه هستند که توسط بزرگترین کوهنوردان صعود شدند. چقدر نسبت به سمت نرمال کوه متفاوت بود. من آرزوی موفقیت برای هم تیمی ها کردم و به تنهایی راه افتادم.
پیشنهاد ویژه موج کوه برای امروز!
- تسمه اسلینگ 60 سانت مدل tubular تولید Beal ۴۳۶.۰۰۰ تومان
شروع صعود نهایی
شب گرمی برای هیمالیا بود و به زودی مجبور به باز کردن زیپها شدم. حتی کت پرم را هم در کوله گذاشتم. بادگیر کافی بود. اگر می خواستم در یک روز به قله برسم ، باید مثل یک دونده ماراتن عمل می کردم. و درست مانند یک ماراتن آخرین گامها در اینجا هم سختترین گامها بود.
پس از یک و نیم ساعت به قسمتهای سنگی رسیدیم. حافظه من از دیواره کامل نبود، و احتمالا زودتر از موعد به سمت چپ منحرف شده بودم. ماه رفت و نور هدلامپ هم فقط چند متر جلوتر را روشن میکند. سپس یک شیب برفی من را به بالا راهنمایی کرد. مسیر باز بود، و در زیر چتر شب حسی از امنیت داشتم. هیچ کس نمی توانست کوچکی من نسبت به عظمت کوه را ببیند.
اصلا نمی دانستم چقدر صعود کرده ام تا اینکه پشت سرم را نگاه کردم. حس می کردم که سرعت خوب بود به طوری که بالای فیس بودم. چهار نور در پشت من معلوم بودند که دو تا به راست رفته و دو تا به دنبالم می آمدند. پس امیل و مارجان تصمیم گرفته بودند که که همین مسیر را دنبال کنند. من انتظارش را داشتم و از این همکاری دورادور خوشحال شدم. کرامپونها در یخ فرو می رفتند و تنفس هوای یخ زده در کوهی رازآلود به دور از ضعفهای زندگی روزمره را میشد حس کرد.
چند ساعتی بعد، نانگپای گوسوم، یک کوه در افق جنوبی ، به رنگ آبی متالیک ، سپس نارنجی و سپس سفید درآمد. یک روز آفتابی دیگر در راه بود ، آنطوری که من نیاز داشتم. جایی که زاویه برف خوب بود یک سکو کندم تا استراحت کنم. نوشیدنی زیادی خورده بودم. مطمئن بودم که بیش از سه لیتر نوشیدنی در فلاسکهای من برای صعود به قله و بازگشت به کمپهای مسیر اصلی کافی است. الان زمان یک انرژی ژل دیگر بود. ارتباط من با انواع بار به مدتها قبل باز میگشت. یکی را نمی توانستم فراموش کنم، درست در زیر قله اورست..در زیر لباسهایم اینبار شش انرژی ژل ، دست کش ، یک کیسه بیواک و یک دوربین بود. سبکی کلید سریع بودن است.
با نگاه به بالا، هنوز هم نمی توانستم خروج از جبهه کوه را ببینم. من تنها امید داشتم که یک مسیر به سمت مسیر غربی پیدا کنم. از چادرمان در پایین کوه، این قسمت همیشه در سایه بود، اما به نظر می آمد که پرشیب باشد. حالا یک شیب برفی گسترده تبدیل به یک حوزه باریک با دیواره های معلق در هر دو طرف شده بود. چیزی مانند یک آبشار یخی در پایان دهلیز به چشم می آمد. با نزدیک شدن یک دیواره یخی عمودی مشخص شد. 10 متر بیشتر نبود اما در 7200 متری اما من نگران بودم که در قسمت بالایش جایی برای تبر و کرامپون نباشد.
سنگ سمت راست به نظر مطمئن تر بود. اما دهلیز زیرپا کاملا پرشیب بود. “اگر می افتادم..”نه ، در هیمالیا تو سقوط نمی کنی، یخ می زنی ، ادم ریوی یا بهمن…اما سقوط نمی کنی!
به دنبال گیره در سنگ بودم که توسط بهمن ها به مرور زمان صیقل خورده بود. زمانی که لازم بود می توانستم روی یک موضوع تمرکز کنم. در یک لبه باریک ، یک گیره برای یک نیش کرامپون بود. گام به گام بالا می رفتم، حالا دیگر رقیق بودن هوا را هم فراموش کرده بودم. دمای هوا منفی 20 درجه بود اما احساس گرمی در انگشتانم داشتم. به دقت گرانیتهای سمت چپ را دنبال کردم. کرامپونها روی سنگ خش خش می کرد.. سه متر بیشتر و حالا از سنگ رد شده بودم. قسمتی یخی در پشت سرم بود. مسیر بیشتری در جلو باز شده بود. با رسیدن به مسیر غربی ، منظره مسیر نرمال و کمپ یک مشخص بود. یک منطقه شلوغ از چادرهای رنگی که دنیای دیگری غیر از این تنهایی داشت. 900 متر ارتفاعی دیگر تا قله باقی بود. یک گام بر می داشتم و تا زانو در برف فرو می رفتم. به دنبال جای پای بهتر بودم. تنها آخرین طوفان قدری مسیر را پایدار کرده بود. در واقع در حال خزیدن بودم. برای اولین بار در طول صعود فکر می کردم که شاید نتوانم به پایان برنامه برسم. در حدود 7800 متری مسیر غربی به مسیر نرمال رسید. اما این قسمت آسان هم به واسطه فرو رفتن در برف عمیق به معضل تبدیل شده بود.
یک ژل دیگر، یک فلاسک دیگر هم تمام شد. در طول یک استراحت کوتاه یک رویا دیدم: یک چمنزار سبز، دوستان، غروب،..صبر کن!جایی برای رویا نیست. دوباره به برف عمیق بازگشتم. حالا بالاتر از کمپ سه و به مسیر نرمال رسیدم. حالا فردی را می دیدم که در زیر ماسکهای اکسیژن و با طناب ثابت در حرکت بود. مانند یک ربات. دو شرپاهم به او کمک می کردند. شاید هم از کند بودن او عصبی بودند. به ساعت نگاه کردم ، هنوز وقت کافی برای صعود داشتم، افراد دیگر را هم در مسیر دیدم، این طرف کوه همه چیز فرق داشت. انگار من از کوه دیگری آمده بودم.
قله چوآیو
اواخر عصر بود که به فلات قله رسیدم. در روی برف سخت دوباره احساس قدرت می کردم. در نهایت یک پرچم کوچک به چشم رسید، یک کپسول اکسیژن خالی هم روی قله رها شده بود. یک کوهنورد دیگر در نزدیکی من بود. انگشتانم هم دیگر به سمت بی حسی میرفت…
پس از دقایقی روی قله به سمت پایین سرازیر شدم. این دنیایی بود که در آن حس تکامل می کردم.
پس از دو روز همه ما در بیس کمپ پیشرفته بودیم. آلجاژ، امیل، مارجان، اروش همه یک شب را در کمپ مسیر نرمال به قله گذرانیده و فردا به قله رفته بودند. البته همه تیم از مسیری که من صعود کردم به قله رسیدند و دو نفر هم تیمی ما هم با تراورس به همین مسیر برگشته بودند.
پس از بازگشت به خانه عکسهایم از اتفاق نانگپالا را به رسانه ها فرستادم و فهمیدم که هیچ کس دیگری این کار را نکرده بود. با اینکه افراد زیادی آنجا بودند.
خلاصه : مسیر جدید در رخ جنوب غربی چوآیو . پاول کوزچک مسیر جدید را در 14.5 ساعت و به صورت انفرادی از بیس کمپ پیشرفته صعود کرد و چهار نفر از هم تیمی ها هم در روز بعد از همان مسیر به قله رسیدند.
درجه سختی : (Slovenian Route, V 50°-60°, 1,100 meters plus 900 meters of the 1986 Polish Route)
درباره حادثه نانگپا لا : در 30 سپتامبر 2006 حدود 75 تبتی تلاش کردند که از طریق نانگپالا وارد نپال شوند. یک زن به نام کلسانگ نامتسو 17 ساله توسط گلوله سربازان چینی کشته شد. یک مرد 23 ساله به شدت زخمی شده و بعدا فوت کرد. حدود 40 تبتی با موفقیت از مرز گذشتند. اخبار چین اعلام کردند که سربازان برای دفاع از خود اقدام به شلیک کرده اند.
مطالب بیشتر:
- هدفگذاری برای دویدن: اولین گام درست یک دونده5 (4) هدفگذاری یکی از ارکان اصلی موفقیت در هر فعالیتی است، و دویدن نیز از این قاعده مستثنی نیست.
- ماساتسوگو کونیشی، کوهنورد آهنین از سرزمین آفتاب5 (1) ماساتسوگو کونیشی (۱۹ نوامبر ۱۹۳۸ – ۳۰ سپتامبر ۱۹۹۶) یکی از کوهنوردان برجسته ژاپنی بود که با صعودهای
- قله نقره سر: معرفی و راهنمای صعود5 (2) قله نقره سر یکی از جاذبههای طبیعی و زیبای البرز مرکزی است که در استان مازندران، جاده هراز،
- سه دقیقه سرنوشتساز: تصمیمی که به فاجعه در کوهستان انجامید4.9 (12) داستان حماسی امداد در کوهستان واشنگتن در زمستان سال 1982، از بسیاری جهات، نمایشگر قدرت، ضعف، و از
- قله زرین کوه، معرفی و راهنمای صعود4.3 (4) قله زرینکوه، با بلندای 3852 متر، یکی از قلههای برجسته و زیبا در بخش رشتهکوه فیروزکوه و البرز
باشگاه ورزشی موج / دکتر مهدی جباریان
چقدر این پست مفید بود؟
ستاره چپ بیشترین امتیاز
میانگین امتیاز 0 / 5. تعداد آرا: 0
تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.